ژان پل سارتر
نمایشنامهی درِ بسته
1397/5/3
ژان پل سارتر در نمایشنامهی درِ بسته به روابط انسانها و تأثیر این روابط و نیز تأثیر اجتماع بر روان انسان میپردازد و هر فرد را در ارتباط با دیگران میسنجد.
سارتر میگوید: «جهنم یعنی دیگران» ولی منظورش این نیست که رابطههای انسانی همیشه مسموم و جهنمیاند، بلکه روابط پیچیده و آلودهی افراد را ناپسند و جهنمی میداند.
او معتقد است که ما برای شناخت خود، به نظر دیگران بیش از اندازه اهمیت میدهیم و در نتیجه با ابزار اندیشهی دیگران خود را قضاوت میکنیم و هرآنچه که دربارهی خود میگوییم، همواره رنگوبویی از داوریِ دیگران دارد. معیار سنجشِ ما همان معیاری است که دیگران به ما دادهاند و این معیار تا عمقِ وجود ما رخنه کرده است.
آیا داشتنِ چنین روابطی؛ و خود را و اندیشهی خود را در اختیار دیگری قراردادن، همان بودنِ در جهنم نیست؟
اگر دائم وابسته به داوریِ دیگران باشیم همواره در جهنمایم. همواره در رنجیم، و چهبسا که هرگز به فکر تغییر نیافتیم و در این صورت همانند مردگانیم که دیگر قادر به فائقشدن بر مشکلات، جاهطلبیها و عادتهایمان نیستیم، قربانیِ داوریِ دیگرانیم، جرأت تغییر نداریم، پس میتوانیم دروغ بگوییم و از میانِ این حلقهی شیطانی، با ارادهی خود و یکسره راهیِ جهنم شویم.
کتاب درِ بسته با ترجمهی زهرا جعفری، برای نخستینبار از زبان فرانسه، به فارسی ترجمه و در نشر هفتپیکر منتشر شد.
دختران جسور
اخیرا این کتاب در انتشارات گلآذین منتشر شده است. کتاب 93 متن کوتاه و 93 تصویر دارد. داستانها توصیف زندگیهای دختران و زنانی است که از کودکی آرزویی را در سر پروراندهاند و برای رسیدن به آن تلاش کردهاند و جسارت به خرج دادهاند. دخترانی که یا بر جهان و یا بر محیط زندگی خودشان تأثیر بسیار داشتهاند.
وجود چنین کتابهایی در همهی جوامع انسانی ضروری است،
جوامعی که خواستههای شخصی افراد را ندید میگیرند و انکار میکنند، به هیچ میشمارند و یا مانع از تحقق آنها میشوند. و بهویژه در مورد زنان و دختران.
جوامعی که به دختران نیاموختهاند که میتوانند در هر زمینهای سرآمد شوند تا رضایت قلبیِ خود را فراهم آورند، تا انسانهای بهتری باشند و به خودباوری برسند.
جوامعی که در آن مادران و پدران خودناباوریشان را به فرزندان منتقل میکنند، و نه تواناییِ بیکرانِ انسان را.
جوامعی که برای دختران آرزویی ندارند مگر اینکه شاهزادگانِ سوار بر اسب سفید روزی انتخابشان کنند.
در این کتاب حقیقتهایی ساده نهفته است:
اینکه میتوان خواسته و آرزو داشت.
میتوان با سختیها جنگید.
میتوان سرسخت و جسور بود.
میتوان آرزوها را به عرصهی واقعیت کشاند.
میتوان خلاق بود و به یاری دیگران شتافت.
و میتوان به خودباوری رسید.
در این کتاب زنان و دخترانی معرفی شدهاند که در زمینههای مختلف به موفقیت دست یافتهاند، نقاش، نویسنده، دوچرخهسوار، وزنهبردار، مخترع، روزنامهنگار، رئیسجمهور، ریاضیدان، فعال مدنی، قایقران، سرآشپز، ستارهشناس، قاضی، کاوشگر، تنیسباز، رهبر ارکستر، پرستار، کوهنورد، پزشک، جنگاور، موجسوار، جراح، آزادیخواه، ورزشکار، هنرمند،.........
کتاب را النا فاویلی و فرانچسکا کاوالو نوشتهاند؛
صوفیا محمودی و پروانه فخامزاده ترجمه کردهاند؛
و مدیر انتشارات گلآذین ، خانم صدقیان، آن را منتشر کرده است.
چاپ نخست: 1396
چاپ دوم: 1397
تازههای نشر
1396
انتشارات بهجت
مارگریت دوراس
آشپزخانهی مارگریت
یادداشتهای روزانه
ترجمهی مریم قرسو
این کتاب بهواقع نه رمان است و نه کتاب آشپزی. همان صورت واقعی و جریان رونده و سیال ذهن مارگریت دوراس است که هرگز در یکجا متوقف نمیشود. یادداشتهای پراکندهای است که در زمان و موقعیتهای مختلف نگاشته شده و دو وجه مختلف اما مکمل از یک فرد را بازمینمایاند. در این نوشته با تمامیتِ انسانیِ یک نویسنده مواجه هستیم: زنی فرهیخته، مادر و دوستی صمیمی که بخش بزرگی از حواس زنانهاش را در یادداشتهای روزمرهی خود ثبت میکند.
جهانی آکنده از گونهای تعلیق و درآمیختگی میان حواس غریزی و اندیشمند: گاه درست در میانهی یادداشتکردنِ دستورِ یک غذا، نویسندهِی متفکر و گاه تلخ بر مادری که آشپزی میکند غالب میشود و واژگان را چنان در خیال میپروراند که همه چیز از یک دستور سادهی آشپزی به جهانی درهمپیچیده تبدیل میشود. موضوع یادداشتها همواره حول آشپزیکردن، تهیهی خوراک و یا آنچه درحین خوردنِ چیزی به ذهن نویسنده آمده میچرخد، اما تفسیرهای دوراس در تمامی این لحظات همان تصویری است که از او بهعنوان نویسندهای پیشرو میشناسیم. او در یادداشتهای پراکندهی خود نگرانِ غذای مخاطبی است که شاید روزی نوشتهی او را بخواند و نگران این است که غذایش برای مهمانها کم نیاید، شور یا شیرین نشود، نسوزد ... و اینها را با چنان نگارش دوستانهای مینگارد که گویی در زمان حال، حاضر و هویدا، در گفتوگویی دوستانه با شما سخن میگوید. در قالبِ کتابِ آشپزی نمینگارد، فقط در چند مورد اندازه و پیمانه میدهد، در باقی موارد همه چیز را به عهدهی خواننده میگذارد. در بین دستورهای غذایی درد دل میکند، خاطرهاش را از آن غذا میگوید ... انگار او روزی را در کنار شما نشسته، دستور پختِ یک خوراک را بدون آداب و تشریفات و اندازه به شما میدهد، میخندد، قهقهه میزند و گاه در خاطرات بسیار دور فرو میرود ... و در تنهایی و خیالپردازی، همراه با بوی غذا و بخار عطرآگین آبِ جوشیده، همان چیزی که بسیاری از زنان آن را در زمان آشپزیکردن تجربه کردهاند، پَرسه میزند.
در روزهای دانشجویی و کتابخانهرفتنهای هرروزه، تصادفاً در کتابخانهی ژرژ پُمپیدو، نمایشگاهی از آثار و نگاشتههای مارگریت دوراس را دیدم. در این نمایشگاه فیلمها، کتابها و دستنوشتههای بسیاری از دوراس به نمایش گذاشته شده بود؛ آثاری که هرکدام به گونهی خود در تاریخ ادبیات جهان ماندگاراند. کتاب حاضر به همتِ میشل کاستنر گردآوری شده است. او دستنوشتههای دوراس و نوشتههایی که به آشپزی و آشپزخانه مربوط میشود را گردآوری و مدون کرده و در نهایت آشپزخانهی نویسنده را نهفقط در قالب تصویر، بلکه در هیبتِ واژگان، ثبت کرده است. این کتاب در سال 1999 توسط انتشارات بنوآژاکوب در فرانسه منتشر اما با اعتراض پسر دوراس بر سر مسائل حقوقی بهظاهر از بازار جمعآوری شد. با وجود این بحثها و اعتراضاتی که درست مانند کتاب زندگی مادی بر این کتاب نیز وارد شد، هنوز یکی از مجموعهنوشتههای محبوبِ مخاطبانِ دوراس بهشمار میرود.
مریم قرسو
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
10. نهضت ترجمه در عهد قاجار 1
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
انقلاب مشروطیت در ایران، مانند سایر انقلابها در کشورهای مختلفِ اروپایی در قرن نوزدهم، بهفوریت ایجاد نشد. هر انقلاب، جدا از مبارزاتِ شجاعانهی مجاهدان، در درجهی نخست به زیربنایی فرهنگی نیاز دارد. اگرچه انقلاب مشروطهی ایران و نهضت مشروطهطلبی، از نظر بنیادهای فرهنگی، قابل مقایسه با چنین نهضتهایی در کشورهای اروپایی نیست، ولی زیربنای فرهنگیِ آن آنقدر قدرتمند بود که باعث بیداری ایرانیان شود.
بیداری ایرانیان به چند عامل مهم بستگی داشت ازجمله مسائل طبقاتی (مبارزهی بورژوازی با فئودالیزم)؛ روابط سیاسی با اروپا در زمان فتحعلیشاه؛ اعزام محصل به اروپا در زمان عباسمیرزا،؛ پل فرهنگی تهران- قاهره، تهران- تفلیس؛ تهران- استانبول (که کتابهای متفکران اروپایی از همین نقاط به ایران میرسید)؛ وجود شخصیتهای بزرگ تاریخی مثل امیرکبیر و اعضای خانوادهی قائممقام؛ صنعت چاپ (که نشر روزنامههای مختلف و نیز ترجمهی کتابهای مؤلفان اروپایی را درپی داشت) و البته عوامل دیگر.
کتابهای مختلفی که از زبانهای اروپایی (عموماً فرانسه) به فارسی ترجمه شد، روشنفکران ایرانی را با تحولات و تاریخ و انواع حکومتهای اروپا و نیز انقلابهای آزادیخواهانهی مردم اروپا آشنا و میل تجددخواهی و مشروطهطلبی را در آنها بیدار کرد.
تاریخ صنعت چاپ در ایران به نیمهی اول قرن هفدهم میلادی میرسد. نخستین چاپخانههای ایران متعلق به ارامنهی جلفا بوده است. نخستین کتابی که در چاپخانهی ارامنه بهچاپ رسید، کتابی است به نام ساقموس که در کتابخانهی بادالیان لندن موجود است و تاریخ آن 1638 میلادی است. تا قبل از کشف این کتاب، کلیهی محققین، کتاب هارانتس وارک، که توسط خلیفه خاچاطور گیساراتی در تاریخ 1638 در جلفا بهچاپ رسیده بود را نخستین کتاب چاپی ایران میدانستند. این کتابها با حروف چوبی چاپ میشدند و هماکنون از کلیهی این حروف در موزهی جلفای اصفهان محافظت میشود. در این قرن، صنعت چاپ تنها متعلق به ارامنه بود.
در زمان عباسمیرزا تنیچند از محصلان ایرانیِ اعزامی به اروپا (که در آنجا با صنعتِ چاپ آشنا شده بودند) پس از بازگشت به ایران، بهسفارش عباسمیرزا، چاپخانهای با حروف سربی و سنگی در تبریز بهراه انداختند. چندیبعد میرزاصالح شیرازی، که او نیز یکی از شاگردان اعزامی به اروپا بود، در بازگشت به ایران چاپخانهای در تبریز تأسیس کرد و ازآنپس صنعت چاپ در ایران بهطور جدی دنبال شد.
چاپ و چاپخانه کمکهای ذیقیمتی به فرهنگ ایرانیان کرد و باعث آشنایی آنها با فرهنگ پیشرفتهی اروپا شد و ابزاری شد برای چاپ روزنامهها و کتابهای فراوان در آن زمان.
ازجمله بهترین کتابهایی که در زمان قاجاریه به فارسی ترجمه شد، دو کتابی بود که میرزارضا مهندس (از شاگردان اعزامی به اروپا در زمان عباسمیرزا) به فارسی ترجمه کرد. عباسمیرزا که تا حدودی به فرهنگ اروپا و علل پیشرفت سریع آنان آگاهی داشت، همواره خود را پطر کبیر ایران میدانست و شیفتهی شخصیت پطر کبیر و شارل دوازدهم بودو خودِ او بود که ترجمهی دو کتاب بسیار خوب از دو مورخ درجهیک اروپا، یعنی ولتر و ادوارد گیبون را به میرزارضا سفارش کرد. عباسمیرزا، که در سراسر زندگی آرزوی احیاءِ عظمت ایران را داشت، فکر میکردکه با ترجمه و چاپ این دو کتاب خواهد توانست در درباریانِ خوابآلوده و غفلتزدهی دربارِ مردهی پدرش، فتحعلیشاه، که اشتیاقی جز هرچهبیشتر زنگرفتن نداشت، تحرکی ایجاد کند و باعث تحولاتی در ایران گردد زیرا او بهخوبی میدانست که شکست ایران در اولین دورهی جنگهای طولانی ایران و روس تنها نتیجهی عقبماندگی فکریِ ایران است. اما درواقع آرزوی عباسمیرزا عبث بود، زیرا که فتحعلیشاه و اطرافیانِ او در فساد غوطهور بودند.
اولین کتاب از فلاسفهی غرب در سال 1279 هجریقمری در زمان ناصرالدینشاه ترجمه شد. نام این کتاب حکمت ناصریه یا کتاب دیاکرت است که همان کتاب معروف دکارت: گفتار در روش راهبردنِ عقل بود. این کتاب توسط یکی از علمای یهودی ایران به نام ملا لالهزار (لازار) به فارسی ترجمه شد. نوع ترجمه و نثر آن نهتنها چنگی به دل نمیزند بلکه جزو بدترین ترجمههای تاریخ ایران است. اما با همهی این احوال این کتاب دریچهی حکمت اروپا به ایران را باز کرد.
از پرکارترین مترجمان این عصر، محمدطاهرمیرزا، نوهی عباسمیرزا است که کتابهای بسیاری را به فارسی ترجمه کرد. سردار اسعد نیز از مترجمینِ دیگرِ این دوره است.
کتاب تاریخ سنتهلن از تاریخهای خوب فرانسوی بود که توسط علیخان، فرزند شاهزاده محمدطاهرمیرزا به فارسی ترجمه شد. شروع این رمان تاریخی از اواخر قرن هجدهم آغاز میشود و با تبعید ناپلئون به سنتهلن خاتمه مییابد. در این رمان تاریخی کلیهی حوادث زندگی ناپلئون و مردم فرانسه و اروپا گردآوری شده است.
تاریخ فردریک گیوم در شرح وقایع زندگی فردریک گیوم، امپراتور پروس در قرن نوزدهم نیز از کتابهای بسیار خوبی بود که توسط شاهزاده محمدطاهرمیرزا به فارسی ترجمه شد. این کتاب حاوی کلیهی حوادث سیاسی و انقلابهای آلمان و پروس از سال 1794 تا اواخر قرن نوزدهم است.
در سال 1326 قمری کتابی به نام بوسهی عذرا به فارسی ترجمه و منتشر شد. این کتاب در اصل مجسمهی برنزی: (The bronze statue) یا بوسهی باکره: (The virgin's kiss) نام داشت که توسط یکی از پرکارترین نویسندگان انگلیسی به نام جرج رینولدز: (G. Reynolds) نوشته شده است. مترجم کتاب شخصی است موسوم به سیدحسین صدرالمعالی که در زمان ناصرالدینشاه در ادارهی انطباعات منشی و مترجم کتاب از زبان هندی و اردو بوده است و این کتاب را نیز از انگلیسی (شاید هم از ترجمهی هندیِ آن) به فارسی ترجمه کرده است. نثر ترجمهی کتاب بوسهی عذرا، نسبت به ترجمههای قبل، نثری است خوب و ساده و دلچسب که خواننده را به دنبال حوادث میکشد و سرگرمش میکند.
در زمانی که اعتمادالسلطنه وزیر انطباعاتِ ایران بود به این علت که خود زبان فرانسه میدانست و چند کتاب نیز از فرانسه به فارسی ترجمه کرده بود (مثل طبیب اجباری اثر مولیر)، نهضت ترجمه باب شد و مترجمان بسیاری در وزارت انطباعات استخدام شدند و به ترجمهی کتابهای مختلف از زبانهای خارجی پرداختند. سیدحسینخان صدرالمعالی (سیدحسین شیرازی) نیز یکی از همین مترجمان بود.
کتاب هانری چهارم اثر الکساندر دوما نیز که توسط میرزا محمد امیندفتر به فارسی ترجمه شد رمانی است تاریخی که از عربی به فارسی ترجمه شده است. الکساندر دوما به وقایع خشک تاریخ قرنِ شانزدهم فرانسه و زندگی مردم فرانسه و نیز اتفاقات دربار فرانسه صورتِ دلنشینی داده و وقایع مستند تاریخی را با تخیلاتِ یک رماننویس درهم آمیخته است تا خواننده را به دنبال حوادث بکشاند. نثر این ترجمه نسبتاً خوب است ولی خود ترجمه بهعلت اینکه از فرانسه به عربی و از عربی به فارسی برگردانده شده است جای حرف بسیار دارد.
گفتیم که انقلاب کبیر فرانسه (1789) و نیز انقلاب (1848) پاریس و کمونِ پاریس (1871) و سایرِ انقلابهای کشورهای مختلف اروپا در قرن نوزدهم، تأثیر فراوانی در شکلگرفتنِ انقلابِ مشروطهی ایران داشتند. اما بیشترین تأثیر را بر انقلاب مشروطه، انقلاب سال (1905) روسیه داشت و بیشترین تأثیر در این راه، از کتابی بود به نام شورش روسیه که در سال (1326)، یک سال قبل از انقلاب مشروطه، توسط سید عبدالحسین کرمانی به فارسی ترجمه شد. این کتاب از عربی به فارسی برگردانده شده است و براثر سهلانگاری مترجم (مترجم عربی یا ایرانی؟) متأسفانه نام نویسنده از قلم افتاده است. با وجود اهمیتِ فوقالعادهی این کتاب در ایجاد انقلاب مشروطه تا کنون در هیچ کتاب و جزوه و مقالهای، که دربارهی انقلاب مشروطه باشد، نامی از این کتاب و تأثیر بزرگ آن بر آزادیخواهانِ ایران برده نشده است. شورش روسیه یکی از بهترین کتابهایی است که قبل از انقلابِ مشروطه به فارسی ترجمه و به صورت جزوه منتشر شد. اما نسخههای آن توسط مأموران استبداد صغیر جمعآوری و توقیف شد تا اینکه بعدها در شوالِ 1327 به صورت کتابی کامل منتشر گردید.
دورهی تاریخ انقلاب کبیر فرانسه به ترجمهی یوسف مرتضوی تبریزی که در سال 1331 قمری بهچاپ رسید یکی دیگر از کتابهای خوبِ ترجمهشده در عهد قاجاریه است. این کتاب در سه قسمت و بهوسیلهی سه مؤلف تنظیم شده است. قسمت اول، که بهترین قسمت کتاب است، از سالهای اول سلطنت لویی شانزدهم آغاز و در دوران قدرت روبسپیر پایان مییابد. در این قسمت، که متأسفانه نام نویسندهی آن توسط مترجم ذکر نشده است، خواننده با جامعهی فرانسه در قرن هجدهم و به دنبال آن با کلیهی حوادثی که منجر به انقلاب شد و نیز کلیهی رهبران انقلاب و احزاب مختلف و نمایندگان مجلس مؤسسان آشنا میگردد.
قسمت دوم کتاب به قلم الکساندر دوما است و از جنگ فرانسه با اتریش آغاز و با مرگ ماریآنتوانت (اکتبر 1793) پایان مییابد. قسمت سوم کتاب به قلم آدولف تییر، رئیسجمهور فرانسه نوشته شده است. این قسمت از دورانِ قدرت مجلسِ کنوانسیون آغاز میشود و با آغاز اعمالِ قدرتِ ناپلئون پایان مییابد. در این قسمت خواننده با کلیهی اقدامات کنوانسیون و قوانین مصوبهی آن و نیز دشواریهای کار انقلاب آشنا میگردد. میتوان گفت که از نظر ارزش، این کتاب سهجلدی بهترین کتاب تاریخی است که در عهد قاجار ترجمه و به چاپ رسیده است.
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
9. تیموریان- صفویه
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
تیموریان
در بایگانی ملی فرانسه Archives Nationales de France مدارکی موجود است که نشان میدهد که بین امیر تیمور گورکانی و شارل ششم، پادشاه فرانسه، چندین نامه ردوبدل شده است.
پس از ضعف دولت تیموری، اوزون حسن از ترکمانان آققویونلو (857 هجری) بر تخت نشست. در همان سال سلطان محمد فاتح، پادشاه عثمانی، قسطنطنیه را گرفت و جنوب شرقی اروپا را مورد تهدید قرار داد. از این رو دولتِ ونیز سعی کرد اوزون حسن را برضد سلطان عثمانی برانگیزد. لذا در این دوره نیز نامههایی ردوبدل شده است، که طبیعتاً نیاز به ترجمه داشتهاند.
صفویه
در این دوره روابط میان ایران و فرانسه همچنان برقرار ماند. (آغاز این روابط به زمان شاه عباس میرسد). شاه عباس در سال 1610 میلادی توسط کشیشی به نام پِر ژوست pere Juste نامهای به هانری چهارم فرستاد ولی وقتیکه پِر ژوست وارد پاریس شد، هانری چهارم بهقتل رسیده بود و معلوم نیست که نامهی شاه عباس به چه کسی داده شده است.
فرانسویان چون به تبلیغات مذهب کاتولیک توجه خاص داشتند، بعدها به این منظور نمایندگانی به ایران فرستادند. ازجمله در سال 1636 در زمان لویی سیزدهم کشیشی بهنام دُوله دوکورمِنن Delaye de Cormesnin را به ایران فرستادند.
در 1664 نیز لویی چهارده، هیئتی پنجنفره، با عنوان سفارت، به دربار شاه عباس دوم فرستاد. در این میان نامههایی ترجمه و ردوبدل شد.
در این زمان پِر رافائل دومان pere Raphael du Mans کشیش و رئیس هیئت مذهبی کاپوسنها Capucins (فرقهی کبوشی) در اصفهان بود. این کشیش دانشمند در حدود 50 سال از عمرش را در ایران گذراند و به زبانهای فارسی، ترکی و تاحدی عربی تسلط داشت. بهعلاوه با ادبیات و دستور زبان فارسی و نیز شرقشناسی آشنایی داشت. او وضعِ ایرانِ آن زمان را در کتابی به نام Etat de le perse en 1660 بهتفصیل شرح میدهد.
ژان شاردن Jean Chardin سیاحِ دیگری است که در همان ایام به ایران سفر کرده و علاوهبر سفرنامهای مفصل، شرح تاجگذاریِ شاه سلیمان صفوی را نیز نگاشته است. کتاب اخیر در دورهی قاجاریه به فارسی ترجمه و چاپ شده است. سفرنامهی مفصل او نیز به فارسی ترجمه و چاپ شده. برخی نویسندگان فرانسوی ازقبیل مونتسکیو، لوساژ، و ولتر از اطلاعات او دربارهی ایران استفاده و در آثار خود به آنها اشاره کردهاند.
از سیاحانِ دیگر فرانسوی ژان باتیست تاورنیه Jean Baptiste Tavernier است که در زمان صفویه بیش از 9 بار به ایران آمد. او نیز سفرنامهای دارد با عنوان مسافرتها در عثمانی و ایران و هند.
مُبَلِّغی به نام سانسون Sanson در سال 1683 میلادی به منظور تبلیغاتِ دینِ مسیح به ایران آمد. حاصلِ تحقیقات او نیز سفرنامهای است که با وصف حال و شمایل شاه صفی آغاز میشود. کتاب سانسون با عنوان وضع حاضر ایران در سال 1694 میلادی در پاریس به چاپ رسید. این کتاب نیز به فارسی ترجمه شده است.
بهطور کلی در اثر روابط این کشیشان و سیاحان، برخی از کتابهای ایرانی به فرانسه میرود و نیز کتابهایی توسط ایشان دربارهی ایران و مشاهداتشان نوشته میشود. این کتابها که حاوی مشاهداتِ دستنویس بوده و بدون ترس و واهمه از دولت نوشته شدهاند جزو منابع مهم تاریخ ایران محسوب میشوند. در آن زمان، یعنی تا قرن 17، فرانسه آثار درخور ترجمه نداشته و بنابراین متنِ خاصی برای ترجمه، از فرانسه، وارد ایران نشده است.
قرن 17 در تاریخ ادبیات فرانسه، خصوصاً قرن نمایشنامه است. آنهم نمایشنامههایی که از تاریخ یونان و روم سرچشمه میگیرند. درنتیجه ترجمهی آنها به فارسی بیمورد مینموده است.
برعکس نمایشنامههای متعددی از داستانهای ایرانی به زبان فرانسه نوشته میشود. درواقع از این تاریخ است که فرهنگ ایران به فرنگیان شناسانده میشود. فرانسویان نیازی مبرم به فراگیری زبانهای شرقی، بهویژه فارسی، احساس میکنند. در اواخر قرن 17 مدرسهای به نام Ecole des Jeunes de langues برای آموزش زبان تأسیس میشود. این مدرسه هستهی اولیهی مدرسهی زبانهای شرقی است که هماکنون در فرانسه دایر است.
بنابراین میبینیم که این روابط موجب شناخت بیشتر زبان فارسی میشود. اروپاییان به ایران و تاریخ ایران علاقه نشان میدهند. در دوران سقوط صفویه و استقرار افغانها در ایران، در طول 10 سال بیش از 20 کتابِ تاریخ دربارهی ایران نوشته میشود و دوباره پس از سقوط نادر، نگارش آثار تاریخی دربارهی ایران از سر گرفته میشود.
پس از صفویه، از دوران افشاریه و دوران زندیه متون ترجمهی قابلتوجهی در دست نیست.
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
8. دوران مغول
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
یونانیها و رومیان به مردم چادرنشین بیابانهای سوریه و عربستان ساراسن sarazine میگفتند. در زمان جنگهای صلیبی مسلمانان را، بهطور کلی، ساراسن خطاب میکردند. زبان ساراسنها (یعنی فارسیِ آن زمان) یکی از زبانهایی بوده که از مغولستان تا سرزمینهای اروپای غربی یا رواج کامل داشته یا حداقل بسیاری به این زبان مینوشتند و به آن تکلم میکردند. زبانِ ساراسنها یا فارسی، بهقدری غنی و مورد توجه بوده است که متونِ سیاسی را با آن مینوشتند.
در زمان مغولان، زبان فارسی زبانی کامل و وسیلهای برای مبادلهی نظرات سیاسی شناخته شد.
فتوحاتِ مغول موجب توسعهی روابط سیاسی کشورهای آسیا و اروپا شد و بهویژه پاپهای روم میکوشیدند تا با خانهای مغول مناسباتی برقرار کنند. سفیران پاپ نیز همه فارسی میدانستند.
در سال 1245 میلادی در لیون Lyon شورای مذهبی اسقفها تشکیل شد و دو هیئت برای تبلیغ و دعوت به آیین مسیح به دربار خانهای مغول فرستاده شدند زیرا دولتهای اروپای غربی، در آن زمان، از مغولان وحشت داشتند و مایل بودند با آنها برعلیه کشورهای مسلمان، مخصوصاً مصر، متحد شوند. البته سران مغول به نامههای پاپ جوابهای تحقیرآمیزی میدادند.
یکی از مدارک ترجمه به زبان فارسی در دوران مغولها، سندی است که در اوایل قرن بیستم در بایگانی راکدِ دربار واتیکان پیدا شد.
کیوک Kyuk امپراتور مغول به پاپ اینوسانِ چهارم 4thPope innocent نامهای نوشت، این نامه به زبان مغولی بود. ژان پلان دوکارپن آن را به زبان لاتین برگرداند ولی چون در آن زمان کسی در اروپا زبان لاتین نمیدانسته و بهعلاوه به ترجمهی لاتین آن هم اعتماد نداشتهاند، درست همزمان با نوشتهشدنِ نامهی کیوک به زبان مغولی ترجمهای نیز از آن به زبان ساراسنها تهیه و همراه نامهی اصلی به دربار پاپ فرستاده شد. این ترجمه که به زبان ساراسنهاست، همان سندِ تازهیافتشده در قرن حاضر است.
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
7. ترجمهی قرآن به زبانهای مختلف 2
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
مترجمان فرانسوی
کازیمیرسکی kasimirski اهل لهستان و از شاگردان مکتب پاریس بود. تحصیلات شرقشناسیِ خود را در پاریس گذراند. او سالهای متمادی وابستهی سیاسی و مترجم سفارت فرانسه در ایران بود. قرآن را در میانهی قرن 19 به زبان فرانسهی فصیح ترجمه کرد. ترجمهی او از بهترین ترجمههای قرآن به زبان فرانسه محسوب میشود، ولی میگویند که اعمال نظرهایی از او در ترجمهی آن مشاهده میشود.
دورییه du ryer مترجمِ فرانسویِ دیگری است که قبلاً راجع به او صحبت کردهایم.
ژول لابوم Jules la baume ، دانشمند فرانسوی، آیاتِ قرآن کریم را ابتدا با تحمل زحمات فراوان، از حیث موضوع طبقهبندی کرد و به نام Le Koran analysé انتشار داد. این کتاب در مصر بهوسیلهی استاد محمدفؤادالباقی، که عضو انجمن شورای مجامع علمی مستشرقین بود، با حفظ همان اسلوب منتشر شد. در سال 1334 شمسی آقای کیکاووس ملکمنصور در تهران،پس از اجازه از محضر مرحوم حجهالاسلام حاج مهدی الهی قمشهای و با استفاده از تفسیر قمشهای، معانی آیات را منظم و آن را منتشر کرد.
گالاند آنتوان Galland Antoine ، خاورشناس فرانسوی (1715-1646) برای ترجمهی قرآن کریم به زبان فرانسه، کوشش بسیار کرد.
گارسن دوتاسی Garecin de Tassy نیز تا سال 1884 در پاریس، کتابهای اصول وظایف مذهبیِ مسلمانها، علم دین یا اسلامیت ازنظر قرآن، و نیز کتابی در شرح حال اخلاقِ کریمهی حضرت رسول اکرم (ص) چاپ کرد.
علاوه بر ترجمههای انگلیسی و فرانسه که از قرآن برشمردیم ترجمههای بیشمارِ دیگری به زبانهای دیگرِ دنیا انجام شده است ازجمله آلمانی، ایتالیایی، یونانی، رومانی، دانمارکی، چکسلواکی، بلغاری، فنلاندی، صربستانی، اسپانیایی، پرتغالی، روسی، هندی، اندونزیایی، ترکی، عبری، پشتو، ژاپنی، چینی، مالزیایی، فارسی، افریقایی، و... ... شرح و شمار آنها در کتاب تاریخ ترجمهی قرآن در جهان، تألیف دکتر جواد سلماسیزاده ثبت است.
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
6. ترجمهی قرآن به زبانهای مختلف 1
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
مترجمان انگلیسی
روبرت روتنسی Robert Rotensee نخستین مترجم قرآن به انگلیسی بوده است. ترجمهی او در سال 1143 تکمیل و در سطح وسیعی منتشر شده است.
آندره دورییه Andre Du ryer در سال 1647 در پاریس ترجمهی فرانسویِ قرآن را منتشر کرد که مورد توجه قرار گرفت و بهسرعت کمیاب شد. این ترجمه در 1649 به انگلیسی و سپس به آلمانی، هلندی، دانمارکی، و بلژیکی انتشار یافت و سرانجام برای آخرین بار در سال 1770 در آمستردام به طبع رسید.
جرج سیل George Sale ، که مردی دانشمند بود، زبان عربی را در اوقات فراغت آموخت و به تحقیق در زمینهی اسلام پرداخت. ترجمهی او از قرآن در آوریل 1734 منتشر شد. ترجمهی او یکصدوپنجاه سال دوام یافت و در این مدت ترجمهی شایستهی دیگری جانشین آن نشد.
در قرن نوزدهم راد وِل Rod Well قرآن را ترجمه کرد. او علاوهبر ترجمه، ترتیبِ سورهها و فصلها را تغییر داد. ترجمهی او برای نخستین بار در سال 1861 چاپ و در 1909 تجدید چاپ شد.
پیکتال Pikthal W سالهای زیادی را در شرق میزیست. او فردی مسلمان، دانشمند و روشنفکر بود. قرآنِ ترجمهی او در 1930 در لندن به چاپ رسید. او میگفت که غرض و هدفش از ترجمهی قرآن نمایاندن طبیعت و اهمیتِ قرآن و نیز آشناکردنِ خوانندگانِ انگلیسیزبان با چگونگیِ اعتقادِ مسلمانانِ جهان به معنای کلماتِ قرآن است.
دکتر ریچارد بِل R. Bell، محقق در ادبیات عرب، ترجمهی دیگری در سالهای 39-1937 ارائه کرد.
از مقایسهی دو ترجمهی انگلیسیِ قرآن، اثر پیکتال و بِل کاملاً آشکار است که با آنکه بِل مدرسِ کرسی عربیِ دانشگاه ادینبورگ بوده ولی پیکتالِ مسلمان آیات را بهتر درک و ترجمه کرده است.
پروفسور آرتور آربری Arthur J. Arberry درحدود سال 1955 یکی از معتبرترین ترجمههای قرآن را ارائه داده است. وی میگوید: پیش از ترجمهی قرآن، برای سالیان متمادی آن را مطالعه میکردم. بعد زمانی رسید که یکبار آن را از ابتدا تا انتها با دقتِ بسیار در لفظ و معنا خواندم. سپس کوشیدم بهترین عبارات و الفاظ انگلیسی را در مطابقه با متنِ اصلی برگزینم. شیوهی کارِ من سبب شده است تا به طرزی موشکافانه به اعماق قرآن فرو روم، کاوش کنم و روح آن را دریابم و هوش و گوش خود را آمادهی درکِ زیباییها و آهنگ و رموز قرآن گردانم.
غیر از افرادی که در بالا نام بردیم، رینولد نیکلسن R. Nicholson و کلود سیوری Claud Sauary نیز به ترجمهی بخشهایی از قرآن اقدام کردهاند. د. لین D. Lynn ترجمهی جرج سیل را تجدیدنظر و آن را اصلاح و به آن مطالبی افزود. سر ویلیام مویر Sir William Muir و جین گاگنیرز Jean Gagniers نیز ترجمههایی از قرآن داشتهاند.
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
5. خدمات عباسیان
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
منصور، خلیفهی عباسی، در سال 145 هجری قمری (763 میلادی)، دارالخلافهی بغداد را بنیاد نهاد و برای گسترش فرهنگ اسلامی به جستوجوی پزشکان و مترجمان برجسته پرداخت.
مأمون، که از جانشینان منصور بود، راه او را ادامه داد و ترجمه و مطالعهی تحقیقیِ آثار کلاسیک را تشویق کرد.
در زمان او سه مرکز ترجمه وجود داشت:
1. اسکندریه: این مرکز وارث فرهنگ و تمدنِ آتن بود و واسطهی اندیشهی یونانی و اسلامی شد.
2. جندیشاپور: خسرو انوشیروانِ اول مدرسهی مشهور طب را در این مرکز دایر کرده بود و بعدها نیز در آنجا به علم طب پرداختند.
3. حرّان: در این مرکز به تمدن کهن یونانی، نجوم، ریاضی، و گیاهشناسی پرداختند.
عبداللهبن المقفع از مترجمان ایرانیِ مسلمان است که کتاب کلیله و دمنه را به عربی ترجمه کرد.
محمد، پسر ابن مقفع، چند رسالهی منطقی ازجمله ایساغوجی فرفوریوس و قاطیغوریاس و ارمینیاس و نیز آنالوطیقای ارسطو را، که در زبان فارسی شناخته شده بود، به عربی برگرداند.
آثار ارسطو عمدتاً در مکتب حنین و پسرش اسحاق و معاصران او به عربی ترجمه شد. حنین و اسحاق مترجمانی بسیار امانتدار بودند و اگر از ترجمهی خود رضایت نداشتند، مجدداً اثر را ترجمه میکردند.
دانشمندی مسیحی به نام یحییبن عدّی (متوفی به سال 363 ه.ق.) در کار ترجمه به حنین و اسحاق کمک میکرد و ترجمههای سریانیِ حنین از متون یونانی را به عربی برمیگرداند و با جدیّتِ ستایشانگیزی به انتقال آثار ارسطو به جهان اسلام یاری میکرد. شاید بتوان او را پس از اسحاق مهمترین مترجمِ آثار فلسفی و منطقی دانست.
موضوعِ ترجمههای اسلامی
کیمیا و طب نخستین علومی بودند که توجه مسلمانان را به خود جلب کردند.
ولی از آنجا که شاخههای گوناگون دانش با پیوندی طبیعی به یکدیگر مرتبطاند، نهضتِ علمیِ اسلامی به کیمیا و طب اکتفا نکرد و به علوم طبیعی و مابعدطبیعی و دینی نیز روی آورد.
کتاب مقدس و انجیلها و آثار مانوی و زردشتی ترجمه شدند. در نجوم و ریاضی و سیاست آثاری از هندی و فارسی به عربی برگردانده شدند و کتب هندسه و طب و نجوم نیز از یونانی به عربی ترجمه شدند. مهمتر از همه متون فلسفه و منطق بهویژه آثار ارسطو و شاگردانش، جالینوس، افلاطون و... در این دوره ترجمه شدند.
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
4. نهضت ترجمه در جهان اسلام
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
نهضت علمیِ اسلام از قرائت و تفسیر قرآن و حدیث آغاز میشود.
دین اسلام بر سرزمینهای پهناوری با میراث غنی فرهنگ و تمدن استیلا یافت و درنتیجهی این پیروزی و فتوحات برقآسای جهانِ اسلام، مسیحیان و یهودیانِ بسیاری به دینِ نو گرویدند و ایرانیان و هندیان و مصریان و سریانیان و مغربیان و اسپانیاییان بیشماری تابع دینِ فاتح شدند.
در آن زمان کلیسا با ازدواج میان ادیان، مخالف بود ولی علیرغم مخالفت کلیسا، ازدواج میان مسلمانان و مسیحیان و نیز مسلمانان و یهودیان رواج گرفت.
پزشکان حاذق و دانشمندان برجستهی یهودی و مسیحی نیز به درگاه خلفای اسلامی پیوستند.
درنتیجهی چنین رخدادهایی نیاز به مبادلهی گستردهی اندیشههای عقلانی بهشدت احساس میشد.
اُمویان بهدلیل جنگهای داخلی و خارجی، امنیت و قرار نداشتند و عباسیان نیز از جنگ در امان نبودند.
در پایان قرن اول هجری، مترجمانِ مسلمان، خُردهکارهایی را ترجمه میکردند.
در نیمهی دوم قرن دوم هجری نهضت ترجمه پا گرفت و در قرن سوم هجری (عصر کلاسیک اسلام) به اوج خود رسید و تا قرن پنجم ادامه یافت. بنابراین مسلمانان بیش از 3 قرن سخت مشغول ترجمهی آثار علمی و فلسفی و ادبی و مذهبی تمدنهای کهن بودند و میراثِ انسانیِ بزرگی را از شش زبانِ شناختهشدهی آن زمان یعنی عبری، سریانی، فارسی، هندی، لاتینی، و یونانی به زبان عربی برگرداندند و از آنِ خود کردند.
در آن زمان مؤسسهای علمی بهنام بیتالحکمه برای جادادنِ مترجمان و حفظ آثار بنیان نهادند و هیئتهایی در جستوجوی کتابهای مهم به ایران و هند و قسطنطنیه گسیل داشتند.
ترجمههای آنها در ابتدا در زمینهی علومی بود که رابطهی مستقیم با کار و زندگی روزمره داشت و پس از آن ترجمهی متون فلسفی مورد توجه و در دستور کار قرار گرفت.
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
3. توقع منتقدان از ترجمه
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
جاحظ (ابوعثمان عمروبن بحر 160-255 ق.) در کتاب الحیوان دربارهی ترجمه نوشته است:
1. تواناییِ ذهنیِ مترجم باید همپایهی تواناییِ ذهنیِ صاحبِ اثرِ مورد ترجمه باشد.
2. مترجم باید بر هردو زبان به یک اندازه، یا تقریباً به یک اندازه، مسلط باشد.
3. چون ذات و روحِ هر زبان، خاصِ آن زبان است، درنتیجه شیوهی بیان، اصطلاحات و ترکیبات، ساختمان و نحو، امکاناتِ ایجاز یا اطنابِ هر زبان با زبانِ دیگر متفاوت است و مترجم بههنگام کار باید به این نکته توجهی ویژه داشته باشد.
4. در روند ترجمه، دو زبان به یکدیگر آسیب میرسانند و نحو و ترکیبِ0 کلام و سایرِ خصوصیاتِ هر زبان ممکن است واردِ زبانِ دیگر شود. هر زبان میتواند عناصرِ زبانِ دیگر را واردِ نظامِ دستوریِ خود کند و درنتیجه دستورِ زبانِ آن دچار تغییر و تحول شود.
5. ترجمهی متون هندسه و نجوم و پزشکی و جز اینها بسیار دشوار است و دشواریهای ترجمهی متون مذهبی و کلامی، صرفنظر از متون ادبی، اعم از نظم و نثر، بسیار بیشتر و بزرگتر است و با موانعِ غیرقابلعبوری روبهروست. مترجم ملزم به اندیشه در این نکات و فائقآمدن بر بسیاری از آنهاست.
6. صحت و درستیِ متنِ نسخهی اصلی امر بسیار مهمی است که مترجم باید در ابتدای کار نسبت به آن اطمینان حاصل کند.
داشتنِ چنین عقایدی حاکی از عمق بصیرت و ذهنِ نقاد جاحظ است. البته این نظرها قاطع نیستند و در شرایطِ ویژه امکانِ نقض آنها وجود دارد.
اهمیتِ مطرحکردنِ این نظرات و دیدگاهها زمانی آشکار شد که مترجمانِ کممهارت را واداشت تا برای برطرفکردنِ نقصِ ترجمههای خود از اشخاصِ دیگری که در ادبیاتِ زبانِ مبدأ مهارت داشتند راهنمایی بخواهند و کمک بگیرند.
ترجمه و تجدیدنظر
بیشترِ مترجمانی که زبانِ مادریشان سریانی بود و با زبانِ عربی آشناییِ مختصری داشتند، ترجمههای بدی را ارائه میدادند و کارِ آنها ازنظر زبان و سبک نیاز به تجدیدنظر داشت.
با استناد به کتاب الفهرستِ ابنندیم، بهدلیل وجود چنین ترجمههایی، مشغلهی جدیدی بهوجود آمد برای اصلاح و تجدیدنظر در ترجمهها.
در نخستین دورهی ترجمه، یعنی پیش از دوران حنینبن اسحاق و مکتبِ او، یعنی زمانیکه مترجمانِ سریانی، مهارت چندانی در ترجمه از عربی نداشتند، گاه مترجمی که زبان عربی را خوب نمیدانست، از نویسندهی دیگری که در کارِ نوشتن به عربی قویپنجه بود، تقاضا میکرد تا کارش را مورد سنجش قرار دهد. ازجمله تجدیدنظرکنندگان در کار ترجمه میتوان از قسطابن لوقا البعلبکی و حنینبن اسحاق و کندی نام برد.
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
2. فراهمآوردن متون انتقادی
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
گاه از یک اثر چندین ترجمه یافت میشود. از ظاهرِ این ترجمهها چنین برمیآید که هرکدام از روی نسخهی متفاوتی ترجمه شده است. درنتیجه آشکار میشود که مترجمان برای ترجمهی یک متن، چندین نسخهی متفاوت از آن را فراهم میکردهاند.
یکی از نمونههای انتقاد متون، نظر یحییبن عدّی در تفسیر مقالهی "آلفای کوچکِ" ارسطو است.
او در پایان تفسیر خود بر مقالهی آلفای کوچک مینویسد که فصل آخرِ این مقاله تنها در ترجمهی اسحاقبن حنین وجود دارد. او این فصل را در ترجمههای سریانی و دیگر ترجمههای عربی پیدا نکرده است.
بهعلاوه میگوید که این فصل آخر درخورِ مقالهی آلفای کوچک نیست بلکه بهنظر میرسد بیشتر مناسب مقالهی آلفای بزرگ باشد، زیرا مفهوم مقالهی آلفای بزرگ را بیان میکند.
این اظهارنظر دال بر وجود نسخههای کهنتر، صحیحتر و متعددی است که این فصل را نداشتهاند.
بنابر سخن ابن عدّی و نیز وجود نسخههای معتبر، میتوان پذیرفت که این فصل الحاقی بوده است.
مترجمانِ عصر کلاسیکِ اسلام (قرن سوم هجری/ نهم میلادی) ابتدا میکوشیدند تا متن یونانی منقحی، ازطریق مقابلهی نسخههای خطی موجود، پیدا و سپس به ترجمهی آن اقدام کنند.
شیوهی کار حنینبن اسحاق و مترجمانِ همکار او نیز همین بود و آنها اگر از اثری فقط یک نسخهی خطی در دست داشتند، ترجمهی آن را به زمانی موکول میکردند که به نسخههای دیگری از آن دست یابند.
حنین تمامی موارد اختلاف میان نسخهها را ذکر نمیکرد ولی از حواشی ترجمههایش پیداست که به مهمترین اختلافها اشاره میکرده است.
در قرنِ بعد، از تعداد کسانی که مستقیماً از متن یونانی به عربی ترجمه میکردند کاسته شد و بیشتر مترجمان از سریانی به عربی ترجمه میکردند. البته مرجعهای سریانی، ترجمههایی بودند که در قرنِ پیش در دستگاه حنین و معاصران و اسلافِ او، برمبنای متونِ یونانیِ منقح، فراهم آمده بود.
برای کسب اطلاع دربارهی چگونگیِ نقد متون در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) میتوان ترجمهی عربیِ نسخهی منحصربهفردی از کلیّات ارغنون ارسطو و حواشیِ آن را مطالعه کرد. این نسخه به کوشش ابوالخیر حسنبن سُوار، معروف به ابنالخمّار (متولد 331 هجری: 942 میلادی) فراهم آمده است.
درسهایی از تاریخچهی ترجمه
1. فن ترجمه و انتقال فلسفهی یونانی به جهان اسلام
پروانه فخامزاده
دانشگاه آزاد زعفرانیه
1375-1383
در نیمهی نخستِ قرن یکم هجری، در مراکز فرهنگیِ یونانی در شرق، فلسفه و منطق ارسطو بیش از مباحثِ فلسفیِ دیگر مورد توجه بود.
نسخههای خطی چگونه تهیه میشد؟
نسخههای خطی را یا دانشمندان گردآوری میکردند یا برای تهیهی آنها هیئتهای رسمی به کشورهای دیگر فرستاده میشدند.
یکی از مهمترین هیئتها، با برجستهترین دانشمندان، توسط مأمون، خلیفهی عباسی (خلافت از 198 تا 218 هجری) (813 تا 833 میلادی) گسیل شد.
در الفهرستِ ابنندیم ثبت است که: مأمون شبی ارسطو را در خواب دید و در اثر این خواب تصمیم گرفت تا هیئتی ازمیان دانشمندان برای تهیهی نسخههای خطی برگزیند.
صرفنظر از درستی یا نادرستی این روایت، مأمون، حجاجبن مَطَر، ابنالبطریق و چند تنِ دیگر را برای آوردنِ نسخههای خطی به امپراتوری بیزانس گسیل کرد.
این فرستادگان ازمیان نسخههایی که یافتند، تعدادی را برگزیدند و آنها را در بغداد به خدمت مأمون بردند و مأمون فرمانِ ترجمهی آنها را صادر کرد.
هیئت دیگری نیز ازجانب بنوموسی، فرزندان موسیبن شاکر یعنی: محمد، احمد و حسن، که دانشمندان ثروتمندی بودند، روانهی دیار غرب شد.
مشهورترین مترجم آن زمان حنینبن اسحاق با این هیئت همراه بود.
ابنندیم میگوید: "آنها کتابهای شگفتانگیز و تصنیفات غریبی در فلسفه و هندسه و موسیقی و حساب و طب با خود آوردند. بنوموسی مترجمانی مانند حنینبن اسحاق و حُبیشبن حسن و ثابتبن قُرّه و چندتنِ دیگر را به خدمت گرفته بودند و در ازای ترجمهی کتابها ماهانه مبلغی در حدود 500 دینار به آنها میپرداختند.
همانگونه که ذکر شد، برخی از دانشمندان مستقلاً نسخههای خطی برای خود تهیه میکردند. مثلاً ابنندیم میگوید که قسطابن لوقای بعلبکی نسخههایی با خود آورد و آنها را ترجمه کرد.
ترجمهی نقشنمای کلامی oh از انگلیسی به فارسی بحثی در سخنکاوی
پروانه فخامزاده
مرکز نشر دانشگاهی
1377
موضوع مورد بحث در این مقاله، تحلیلی مقایسهای بر روی نقشنمای کلامی oh (discourse marker) در انگلیسی، و (اُه، اوه) در فارسی است. برای آغاز چنین تحلیلی ابتدا باید جایگاه و محدودهی نقشنماها را شناخت و تعیین کرد.
نقشنمای کلامی بخشی از عوامل ربطی (conjunction) است که در مبحث انسجام (cohesion)، که خود گوشهای از مطالعات گستردهی سخنکاوی (discourse analysis) را تشکیل میدهد، مطرح میشود. پس برای دستیابی به جایگاه نقشنماها، ابتدا سخنکاوی، سپس انسجام و بهدنبال آن عوامل ربطی معرفی میشوند و در انتها، با تکیه بر این جایگاه، به مقایسهی نقشنمای oh میپردازیم.
زبانشناسان سنتی و تمام نظریههای صورتگرا، همچون نظریهی حاکمیت و وابستگی (Government and binding)، جمله را بهعنوان بزرگترین واحد مطالعهی زبان در مطالعات زبانشناختیِ خود مبنا قرار میدادند. اصطلاح ((discourse اولین بار در مقالهی (1952) discourse analysis نوشتة زلیگ هریس (Zellig Harris) بهکار رفت. هریس در این مقاله دیدی صورتگرایانه به سازههای بزرگتر از جمله دارد. این اولین و آخرین باری است که این اصطلاح به این صورت مطرح شده است. زبانشناسان دیگر آن را در معناهای متفاوتی بهکار بردهاند، بعضی برای زبان نوشتار و گروهی برای زبان گفتار، افرادی نیز مانند ویدوسن (Widdowson) و هویه (Hoey) از آن، هم برای زبان نوشتار و هم زبان گفتار استفاده میکنند.
در اینجا سخن کاوی را در معنای گستردهتری بهکار میبریم تا همهی واحدهای زبانی را، که نقش روشنِ ارتباطی دارند، چه نوشتاری و چه گفتاری، در برگیرد تا بتوانیم زبان را بهعنوان یک پدیدهی پویای اجتماعی_ارتباطی مورد بررسی قرار دهیم، چه گوینده_شنونده مطرح باشد و چه نویسنده_خواننده.
نظریهی کنشگفتاری (Speech act theory)
آوستین (Austin) فیلسوف انگلیسی، اولین کسی بود که به نقشهای فعل، و به تبع آن جملات، درجریان گفتار اشاره کرد. به گفتهی او فعل در بسیاری موارد فقط مبادلهی اطلاعات نمیکند بلکه معادل است با خود عمل. برای نمونه وقتی که شخص میگوید: «معذرت میخواهم»، «قول میدهم»، «من این کشتی را... مینامم»، فعل بلافاصله یک واقعیت روانی یا اجتماعی را میرساند. عمل عذرخواهی درست موقعی به وقوع میپیوندد که شخص «معذرت میخواهم» را به زبان میآورد، و نه قبل از آن. کشتی درست در لحظهای دارای نام میشود که گفتهی «من این کشتی را... مینامم» کامل میشود. در چنین مواردی، گفتن برابر با کنش است و گوینده با برزبانآوردنِ جمله، کاری را انجام میدهد. آوستین این فعلها را کنشی (performative) مینامد.
اهمیت ویژهی نظریهی کنشی زبان، افزودن بعد جدید شرایط اجتماعی و محیطی به مطالعات زبانی است و این بعد، عمدهترین رهآورد نظریهی کنشی زبان به سخنکاوی محسوب میشود.
فرضیهی استنباطی (implicature hypothesis) گرایس (Grice)
این فرضیه نقش ارتباطی جملهها را بررسی میکند و از این نظر در پیدایش سخنکاوی جایگاه ویژهای دارد. بر اساس فرضیهی گرایس، دلیل پیشرفت جریان مکالمه، تبعیت انسانها از قراردادهایی است که به قصد همکاریِ هرچهبیشتر صورت میگیرد. گرایس این قراردادها را آیین همکاری (co-operative principle) مینامد که متکی بر چهار اصل است. به اعتقاد وی با اطمینانِ هر دو طرف به رعایت آیین همکاری، هرگونه تخلف ظاهری از هریک از اصول، نشانهی هدفداری تلقی میشود که مخاطب را به دنبال استنباط پیام و معنایی بهجز آنچه که در صورتِ جمله ادا شده هدایت میکند.
انسجام
در مطالعات سخنکاوی به دو عامل کلی در کاربرد زبان اشاره میشود:
1. بافت غیر زبانی (context)
2. بافت متنی (co-text)
منظور از بافت متنی این است که یک عنصر زبانی در چهارچوب چه متنی قرار گرفته و جملات ماقبل و مابعد آن عنصر در داخل متن چه تأثیری در تبلور صوری، نقشی و معنایی آن دارد. در این مطالعات، روابط بین جملهای متن را انسجام متنی (textual cohesion) مینامند. آغاز حرکت در این خط در آثار زبانشناسان مکتب پراگ و مالینوسکی (Malinowski) (1923)، ماتسیوس (Mathesius) (1928)، بارتلت (Bartlet) (1932) و فرث (Firth)، بنیانگذار مکتب لندن، مشاهده میشود. (لطفیپور ساعدی، مجلهی زبانشناسی، 1371، ص30).
هلیدی (Halliday) و حسن (Hasan) نیز در ساختمان متن و روابط بینجملهای زبان انگلیسی مطالعه کردهاند. هلیدی و حسن (1976،ص1) میگویند: «اگر یک انگلیسیزبان، مطلبی متشکل از بیش از یک جمله را بخواند یا بشنود، بهراحتی میتواند بگوید که آیا این مطلب متن است یا فقط مجموعهای از جملههای نامربوط.» آنها در مبحث انسجام به این نکته میپردازند که چه چیزی میتواند تفاوت بین این دو نوع از متن را نشان دهد. از نظر هلیدی و حسن کلمهی متن در زبانشناسی، ترکیبی از جملهها و واحدهای بزرگتر از جمله است که به شکل نوشتاری یا گفتاری، مجموعهی کاملی را ایجاد میکند. متن نوعی فراجمله (over sentence) است که در نوع، متفاوت با جمله و در اندازه، میتواند بزرگتر یا کوچکتر از جمله باشد. متن، واحدی معنایی است و انسجام، یکی از شرایط متنسازی. انسجام مجموعهای از روابط معناییِ درونمتنی است که به فهم متن کمک میکند، انسجام تداوم معنا را در بین قسمتهای یک متن برقرار میکند.
هلیدی و حسن ابزارهای آفرینندهی انسجام متن را در زبان انگلیسی به دو بخش تقسیم کردهاند:
1. انسجام دستوری (grammatical cohesion)
2. انسجام واژگانی (lexical cohesion)
منظور از انسجام دستوری این است که ساخت جملات و دستورِ یک زبان باعث انسجام متن در آن زبان گردد، مانند جایگزینکردنِ یک ضمیر بهجای اسم. یعنی از طریق دستور، ضمیر به مرجع خود ارجاع داده میشود و باعث انسجام در میان جملههای یک متن میگردد.
«ابوالقاسم خان جواب نداد. از جیبش یک کتاب کوچک درآورد وگذاشت روی میز. چشمهایش را بههم زد و گفت» (دانشور، 1356، ص25)
در اینجا ضمیرهای (ش) و (یش) به مرجع خود ابوالقاسم خان در جملی قبلی ارجاع داده میشود و از این طریق، که دستوری است، به جملهی قبلی پیوند میخورد و منسجم میگردد.
منظور از انسجام واژگانی این است که واژگان یک زبان باعث انسجام متون شفاهی یا کتبیِ آن زبان شود. برای نمونه تکرار واژهی مهرانگیز در متن زیر باعث انسجام و یکپارچگیِ آن شده است.
«بعد علی رفت توی آشپزخانه پیش مهرانگیز. مهرانگیز داشت هیزم زیر اجاق میگذاشت. علی نشست پهلویش. اشک از چشم مهرانگیز میریخت پایین،...» (دانشور، 1365، ص14).
عوامل ربطی
عوامل ربطی گروه دیگری از ابزارِ بهوجودآورندهی انسجام در متناند که با گروههای پیشین متفاوتاند (هم ویژگی دستوری و هم ویژگی واژگانی دارند). عوامل ربطی بهواسطهی معنای ویژهشان بهطور غیرمستقیم ایجاد انسجام میکنند. آنها ابزار سادهای برای ادامهی متن نیستند بلکه معنای مشخصی را توضیح میدهند و این معنای مشخص، پیش فرضی است که حضور مؤلفههای دیگر را در گفتمان([1]) نشان میدهد. عوامل ربطی، از دیدگاه هلیدی و حسن، یک رابطهی معنایی بین دو قسمت از متن یا گفتمان برقرار میکنند، رابطهای که ساختاری و دستوری نیست (هلیدی و حسن، 1976، ص226). بنابراین عوامل ربطیِ مورد نظر هلیدی و حسن از همتاهای ساختاری خود در دستور متمایزند. عوامل ربطی، جملههای مستقل یک متن را بههم مربوط میسازند، یعنی جملههایی که بهلحاظ ساخت و دستور مستقلاند. با حذف عامل ربطی میتوان دو جملهی مستقل را در متن یافت که میتوانند به توالی قرار نگرفته باشند و این معیار خوبی است که به کمک آن میتوان عوامل ربطی انسجامی را از همتاهای ساختاری و دستوری شان تفکیک کرد. برای مثال در جملهی «مرغهای دریایی میترسیدند و پرواز میکردند» (دکتروف، 1361، ص12)، اگر (و) را که دستوی است حذف کنیم، جمله به این صورت در خواهد آمد: «مرغهای دریایی میترسیدند، پرواز میکردند». و اگر در میان دو جمله، جملههای دیگری وارد کنیم آنگاه جملهی «پرواز میکردند» کاملاً بیمعنا خواهد شد، مثلاً «مرغهای دریایی میترسیدند، او قصد ترساندن آنها رانداشت، فقط برایشان غذا میریخت، پرواز میکردند.» اما در جملهای که (و) در آن غیرساختاری باشد علاوهبراینکه میتوان آن را حذف کرد، حتی اگر فاصلهای نیز بین آن دو جمله باشد در هر حال جملهی دوم معنای خود را حفظ خواهد کرد. مثلاً «پیش از سپیدهدمِ روزِ اولِ سفر از مرز گذشتند و وارد مونت وِرنون نیویورک شدند، و در آنجا فهمیدند که سرویس بعدی بعد از آفتاب شروع بهکار میکند.» (دکتروف، 1361، ص85). در اینجا، حذف (و) لطمهای به متن نمیزند. و نیز اگر چندین جمله نیز در میان متن وارد شود باز معنای جملهی دوم و ارتباط آن حفظ خواهد شد: «پیش از سپیده دم روز اول از مرز گذشتند و وارد مونت ورنون نیویورک شدند، تاته بیمار بود، دختر کوچولو دیگر توان حرکت نداشت، هوا سرد بود، آنجا فهمیدند که سرویس بعدی بعد از آفتاب شروع به کار میکند.»
هنگامی که از عوامل ربطی صحبت میکنیم منظور ما ابزارهای متعددی هستند مانند قیدها، حرفهای ربط، حرفهای اضافه، عبارتهای دارای حرف اضافه، و... که هیچکدام در نقش دستوریِ خود ظاهر نمیشود بلکه جملههای متن یا گفتمان را بهلحاظ معنایی نسبت به هم منسجم میکند. به دو نمونهی زیر توجه کنید:
«... این چشمها و گوشها و دستها پیر میشوند، اماشاید خاطرهی تو در ذهن آنها بماند و گاهگُداری برای بچهها و نوههایشان بازگو کنند و...» (دانشور، 1372، ص72).
در این مثال، «اما» که در دستور حرف ربط است، در اینجا بهوسیلهی معنای خود، که وارونساز (adversative)، است ارتباطِ دو جمله را میسر میکند.
«... هستی پرسید: امشب کاری ندارید؟
- نه
- پس بیایید پیش ما.» (دانشور، 1372، ص73)
در این مثال نیز «پس» که در دستور حرف ربط محسوب میشود، با وجود فاصله بین دو جمله، از طریق معنای خود که سببی (causal) است ایجاد انسجام میکند.
هلیدی و حسن عوامل ربطی را به چهار گروه تقسیم میکنند:
1. افزایشی(additive)
2. وارونساز (adversative)
3. سببی (causal)
4. زمانی(temporal)
ابزارهای عوامل ربطی در فارسی
ابزارهای ربطی، بهعنوان عامل انسجام، در متن و گفتمان فارسی به این قرارند:
1. حرفهای ربطِ ساده و مرکب مانند: اگر، اما، آنجاکه، آنگاه،...
2. حرفهای اضافهی ساده و مرکب مانند: الا، بدون، چون، ازبرای، بهغیراز، بهوسیلهی،...
3. قیدهای ساده مانند: بعد، سپس، وانگهی،...
4. قیدهای مرکب شامل: عبارتهای حرفاضافهدار بدون کلمههای اشاریِ «این» و «آن» مانند: درحقیقت، درضمن، درهرحال،...؛ عبارتهای حرفاضافهدار با کلمههای اشاریِ «این» و «آن» مانند: بااینهمه، بههمیندلیل، درچنینصورتی،...؛ قیدهای مرکب بههمراه عناصر اشاریِ «این» و «آن» مانند: آنوقت، آنگاه، قبل از آن،...؛ قیدهای مرکب دیگر مانند بار اول، آخرسر، بازهم،...؛ قیدهای تنویندار مانند: بعداً، قبلاً اولاً،...
5. جملهوارهی فعلی بههمراه عناصر اشاری «این» و «آن» و حرف ربط «که» مانند: چیزی نگذشت که، این است که: این شد که: به این خاطر بود که،...
6. ابزار ربطی ممکن است شامل دو گروه از این مواردی که نام بردیم باشد، مانند: اما با وجود این، ولی با این همه،...؛ و یا ممکن است بههمراه یک اسم بیاید، مانند: در نتیجهی این کار؛ یک فعل نیز ممکن است وارد این مجموعه بشود، مانند: در نتیجهی این کار است که. و در این صورت نیز این عبارتها بهصورت عوامل ربطی عمل خواهند کرد.
درکتاب (discourse markers) اثر دبورا شیفرین (Deborah Schiffrin)، Oh[2] بهعنوان نقشنمای هدایتِ اطلاعات (Marker of Information Management) معرفی و برای آن چندین مورد برشمرده شدهاست:
1. ohبهتنهایی و بدون حمایت نحویِ یک جمله، احساس شدید تعجب، ترس، درد، یا... را بیان میکند. (شیفرین، 1987، ص73).
Vladimir: Wait for Godot
Estragon: Ah! (Beckett, 1954, p.41)
ولادیمیر: به انتظار خودوایم
استراگون: اه! (بکت، 1350، ص83)
2. oh برای ترمیم گفتوگو: گاه گوینده مطلبی را بیان میکند، ولی بعد متوجه میشود که اشتباه کرده است، در این زمان شروع ترمیم گفتوگو با Oh خواهد بود. (شیفرین، 1987، ص75)
Vladimir: oh pardon! I could sworn it was a carrot. (Beckett, 1954, p.14)
ولادیمیر: اوه معذرت! حتم داشتم که زردکه. (بکت، 1350، ص27)
در این مثال ترمیمکننده، خودِ گوینده است. ولی این امکان نیز وجود دارد که شنونده، مطلب گفته شده توسط گوینده را ترمیم کند.
Vladimir: Ah no, there you're mistaken. (Beckett, 1954, p. 10)
ولادیمیر: آه نه، اشتباه میکنی. (بکت، 1350، ص20)
1. Oh در پرسش، پاسخ، تصدیق.
Oh در پرسش:
Pozzo: Ah couldn't you say so before? (Beckett, 1954, p.21)
پوتزو: آه! چرا زودتر نگفتی؟ (بکت، 1350، ص41)
Oh در پرسشی که ناگهان به ذهن میرسد:
Vladimir: Ah, you have a brother? (Beckett, 1954, p.33)
ولادیمیر: اوه، تو برادر داری؟ (بکت، 1350، ص67)
Oh در پاسخ:
Vladimir: oh it's not the worst, I know. (Beckett, 1954, p.41)
ولادیمیر: آه آره، میدانم بدتر از این هم هست. (بکت، 1355، ص74)
2. Oh در بیان دریافت اطلاعات.
"oh, I know!" exclaimed Alice, who had not attended to this last remark. "it's vegetable. It doesn't look like one, but it is". (Carroll, 1929, p. 76)
آلیس که به این آخرین تذکر، توجه نکرده بود از شوق فریادی کشید که:
آهان، من میدانم! این روئیدنی است. این طور به نظر نمیرسد اما یکی از روئیدنیهاست. (کارول، 1350، صص 131-132)
تقسیمبندی بالا مهمترین موارد وقوع Oh را شامل میشود که در کتاب خانم شیفرین مطرح شده است. مورد دیگری نیز وجود دارد که در کتاب به آن اشاره نشده و این مورد Oh در تقاضاست. تقاضا میتواند بهصورت خواهش و یا دستور باشد.
3. Oh در تقاضا.
"oh, don't bother me". Sais the Duchess, "I never could abide figures!" (Carroll, 1929, p.52)
دوشس گفت: «اوه، دردسرم نده، من نمیتوانم اعداد وارقام را به خاطر بسپارم.» (کارول، 1371، ص75)
Vladimir: oh Pardon! (Beckett, 1954,p.48)
ولادیمیر: اوه، ببخشید. (بکت، 1350، ص99)
با توجه به گفتگوهای روزمره و نیز مراجعه به متون ادبی فارسی متوجه میشویم که تعداد موارد وقوع (اوه) در فارسی همچون معادل دستوریاش (oh) در انگلیسی نیست و بههمیندلیل حضور یا عدم حضور آن میتواند نمایانگر تمایزی فرهنگی باشد که در گفتمان و متون منعکس میشود.
در بررسی 21 نمایشنامه و فیلمنامهی ایرانی (در مجموع 2078 صفحه)، که فهرست آن را در کتابنامه خواهیم داشت، تعداد 50 مورد آه (اوه) طبق جدول زیر ثبت شده است.
جدول 1.
نوع |
صوت |
ترمیم گفتگو |
در پرسش |
در پاسخ |
در تصدیق |
در تقاضا |
تعداد |
34 |
1 |
3 |
5 |
6 |
1 |
همانگونه که در جدول ملاحظه میشود، در اکثر موارد، وقوع (اوه) بهعنوان صوت بوده است. برای توجیه حضور (اوه) در این متون میتوان دلایلی آورد و نشان داد که در بسیاری مواقع ظهور آن در متن کاملاً هدفدار و سبکی بوده است. مثلاً سبک گفتاریِ قدیمیِ فیلمنامهی روز واقعه که در آن 6 مورد آه (4 مورد صوت، 1مورد در پاسخ، 1 مورد در تقاضا) ثبت شدهاست، علت حضور (آه) در متن است و تنها اوه موجود در نمایشنامهی دیکته و زاویه از دهان شاگرد اولی است که با مراجعه به متن متوجه میشویم که گرایش به فرنگیمآبی دارد:
معلم اول: (خطاب به شاگرد اول) شما قربان، از زندگی خودتان راضی هستید؟
شاگرد اول: اوه، خیلی. (گوهر مراد، 1358، ص37)
اکنون به بررسی Oh های موجود در داستان (Alice in wonderland) و معادلهای ترجمهایِ آن میپردازیم.
در اینجا دو ترجمه مورد مقایسه قرار میگیرند. ترجمهی نخست کار آقای دکتر حسن هنرمندی و ترجمهی دوم کار آقای سیداحمد پناهی خراسانی است. با توجه به این نکته که نمیتوان بر روی هیچ ترجمهای، بهگونهای روشن و کامل قضاوت خوب و بد کرد، فقط به ذکرِ نکتههایی چند اکتفا میکنم تا دلایل خود را برای انتخاب ترجمهی نخست بهعنوان ترجمهای مقبولتر (ولی نه خالی از اشکال) ارائه داده باشم و سپس به مقایسهی آنها در ترجمهی Oh بپردازم:
در ترجمهی دوم شاهد اشتباهات فراوانی در فهم متن اصلی، عدم رعایت سبک نویسنده و حذف بخشهایی از کتاب هستیم. بهعنوان نمونه این سه جمله در کار آقای خراسانی ترجمه نشدهاند:
1. They don't reach half high enough yet-oh!They'll do well enough,…(p.31)
2. Bill! Catch hold of this rope-will the roof bear! Mind that loose slate-oh, it's coming down! Heads below! (p.31)
3. oh! So Bill's got to come down the chimney,has he? (p.31)
بهعلاوه در ترجمهی این جمله:
Oh, my ears and whiskers, how late it's getting! (p.6)
مترجم بهجای اینکه نگرانیِ خرگوش از دیررسیدن را نشان دهد، جمله را اینگونه ترجمه میکند: «آه، این گوشها و موهای سبیل من، چقدر دیر بلند میشوند!» (ص14) و از همه جالبتر اینکه در جایجای این ترجمه شاهد توضیح اضافه در ترجمه هستیم، برای نمونه:
"oh, I beg your pardon!" cried Alice hastily, afraid that she had hurt the poor animal's feelings. "I quite forgot you didn't like cats". (p.15)
آلیس با نگرانی و پشیمان از آنچه گفته بود شروع به معذرتخواهی کرد و گفت: «خیلی متأسفم نمیبایست این حرف را میزدم. مثل اینکه تو را ترساندم. فراموش کرده بودم شما موشها از گربهها میترسید
[از اینجا بهبعد، مترجم توضیحی را به متن می افزاید، با تصور اینکه وجود آن برای روشنشدن مطلب نزد خواننده لازم است، که البته در متن اصلی وجود ندارد.]
آلیس بدون آنکه به معنای حرفش توجه کند از موش پرسیده بود: «گربهی من کجاست؟» و با این گفته احساسات حیوان بیچاره را برآشفته و آن را ترسانده بود. (صص 29-30)
بنابراین به دلایلی که در بالا ذکر شد، ترجمهی حسن هنرمندی را که در آن از اینگونه لغزشها بهندرت یافت میشود، بهعنوان ترجمهی بهتر، بهعنوان معیار برای چگونگی ترجمهی Oh انتخاب میکنیم.
متن انگلیسی اثر لوئیس کارول 103 صفحه است و در آن 50 مورد oh یا Ah وجود دارد. ترتیب معادلهای ترجمهای این نقشنما را در فارسی در جدول زیر میبینیم:
جدول 2(1).
مترجم |
آه، اوه |
حذف |
معادلهای فارسیِ جایگزینشده[3] |
موردِ ازقلمافتاده |
حسن هنرمندی |
20 |
14 |
وای(8)- آهان(3)-اوهو(1)- اُه(1)- آها(1)- افسوس(1)- عجب(1) |
|
سید احمد پناهی خراسانی |
37 |
9 |
ها(1) |
3 |
برای یافتن معادلهای بیشتر جدولی مشابه بالا برای دو ترجمه از اثر ساموئل بکت (Waiting for Godot) ترسیم میکنیم. متن اصلی حدود 60 صفحه است و 43 مورد oh یاAh در آن وجود دارد و ترجمهها کار آقایان نجف دریابندری و سیروس طاهباز است.
جدول 3.
مترجم |
آه، اوه |
حذف |
معادلهای فارسیِ جایگزینشده |
مورد ازقلمافتاده |
نجف دریابندری |
6 |
12 |
ها(15)- آهان(2)- ای(2)- چیز است(1)- آخی(1)- بله(1)- وای(1)- راستی(1)- اَه(1) |
|
سیروس طاهباز |
17 |
8 |
اَه(12)- آهان(4)- اوا(1)- وای(1) |
|
در نهایت با توجه به جدولهای 2 و 3 و اینکه گویای این مطلباند که در ترجمه میتوان Oh را حذف کرد و یا بهجای آن معادل گذاشت (همانگونه که در ترجمهی بهتر، بیشتر معادلگذاری یا حذف صورت گرفتهاست.) و تأیید این نکته بهوسیلهی نمونههای موجود آه (اوه) در نمایشنامهها و فیلمنامههای ایرانی، که در گفتوگوی معمول فارسی بهندرت از این نقشنما استفاده میشود (50 مورد در 2078 صفحه)، و اگر هم استفاده شود در اکثر موارد با توجه به جدول شماره 1 نزدیک به 70 درصد صوت است، نتیجه میگیریم که هنگام ترجمه به فارسی، ترجمة Oh هایی که دستوری هستند و بیانکنندهی حالت روحی، عموماً امکانپذیر و مناسب است، و در موارد دیگر وقوع Oh با توجه به سبک و روحیات شخص گوینده و این واقعیت که در گفتوگوی فارسی کمتر از این نقشنما استفاده میکنیم، بهتر است تا حد ممکن آن را حذف و یا با معادلی مناسب جایگزین کرد.
منابع
ابراهیمی، نادر (بیتا). یک قصهی معمولی و قدیمی در باب جنایت. بیجا: بینا.
انوری، حسن و حسن احمدی گیوی (1373). دستور زبان فارسی. ج1و2. تهران: فاطمی.
بکت، ساموئل (1355). در انتظار گودو. ترجمهی نجف دریابندری. تهران: خوارزمی.
___________ (1350). در انتظار خودو. ترجمهی سیروس طاهباز. تهران: بینا.
بیضایی، بهرام (1356). آهو، سلندر، طلحک، و دیگران. تهران: نگاه.
___________ (1357). گمشدگان. تهران: پیام.
___________ (1357). هشتمین سفر سندباد. تهران: روزبهان.
___________ (1357). راه توفانی فرمان پسر فرمان از میان تاریکی. تهران: نیلوفر.
___________ (1358). دیوان بلخ. تهران: نگاه.
___________ (1358). چهارصندوق. تهران: روزبهان.
___________ (1359). شب سمور. تهران: عکس معاصر.
___________ (1361). حقایق دربارهی لیلا دختر ادریس. تهران: تیراژه.
___________ (1363). روز واقعه. تهران: ابتکار.
___________ (1363). پروندهی قدیمی پیرآباد. تهران: ابتکار.
___________ (1363). زمین. تهران: ابتکار.
__________، (1363). آینههای روبرو. تهران: دماوند.
جعفری، حسین (1372). نماز، مجموعهی نمایشنامه. تهران: حوزهی هنری.
دانشور، سیمین (1356). سووشون. تهران: خوارزمی.
____________ (1365). شهری چون بهشت. تهران: خوارزمی.
____________ (1372). جزیرهی سرگردانی. تهران: خوارزمی.
دکتروف، ای. ال. (1372). رگتایم. ترجمهی نجف دریابندری. تهران: خوارزمی.
دولت آبادی، محمود (1361). ققنوس. تهران: نشر نو.
رادی، اکبر (1357). مرگ در پاییز. تهران: زمان.
_________ (1361). پلکان. تهران: زمان.
فالک، جولیا. اس. (1371). زبانشناسی و زبان. ترجمهی خسرو غلامعلیزاده. مشهد: آستان قدس.
فخامزاده، پروانه (1375). نقشنماهای کلامی در فارسی و انگلیسی. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. پایاننامهی کارشناسی ارشد.
فریدزاده، عبدالرضا، و علاءالدین رحیمی و محمدهادی نامور. (1371). مجموعهی نمایشنامه. تهران: حوزهی هنری.
کارول، لوئیس (1350). آلیس در سرزمین عجایب. ترجمهی حسن هنرمندی. چ2 با تجدید نظر. تهران: کتابفروشی زوار، شاه آباد.
____________ (1371). آلیس در سرزمین عجایب. ترجمهی سیداحمد پناهی خراسانی، مشهد: باربد.
گلشیری، هوشنگ (1356). شازده احتجاب. تهران: زمان.
گوهر مراد (بیتا). بهترین بابای دنیا. تهران: نیل.
________ (1346). آی بیکلاه، آی باکلاه. تهران: نیل.
________ (1358). دیکته و زاویه. تهران: آگاه.
لطفی پور ساعدی، کاظم (1371). درآمدی به سخنکاوی. مجلهی زبانشناسی (9)، ش1، صص 9-39.
ناتل خانلری، پرویز (1363). دستور زبان فارسی. چ5 با تجدید نظر، تهران: توس.
Beckett, Samuel (1954). Waiting for Godot. Grove Press.
Brown, G. and George Yule (1983). Discourse analysis. Cambridge University Press.
Carroll, Lewis (1929). Alice in wonderland. Dent: London and Melbourne. Everyman's library.
Crystal, David (1989). The Cambridge encyclopedia of language. Cambridge University Press.
____________ (1993). A dictionary of linguistics and phonetics. Blackwell.
Doctorow, E.L. (1976). Ragtime. Bantam Books.
Falk, Julia. S. (1978). Linguistics and language. John Wiley & Sons.
Halliday, M.A.K. and Ruqaiya Hasan (1976). Cohesion in English. Longman.
Schiffrin, Deborah (1987). Discourse markers. Cambridge University Press.
1. واژهی «گفتمان» معادل واژهی (discourse) بهکار رفته است.
[2]. در این متن oh و ah معادل انگاشته شدهاند.
1. این معادلها صرفاً در برابر نقشنمای (oh) آورده نمیشوند، بعضی از آنها بهعنوان معادل ترجمهای، برای نقشنماهای دیگر و یا حروف دیگر نیز بهکار میروند مثلاً (هان)، (آها) و (آهان) را میتوان معادل (well)، (why) ، و... نیز قرار داد.
ارگتیو در شاهنامهی فردوسی
لغتشناسی و دستور زبانهای شرق، انتشارات مؤسسهی شرقشناسی آکادمی علوم شوروی 1975
نوشتهی ن. بابانظروف
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده (1371)
دارمستتر[1] و بنونیست[2] نخستین ایرانشناسانی هستند که به وجود ارگتیو[3] در بعضی زبانهای ایرانی پی بردهاند.
وجود وجه وصفی فعل متعدی در عبارتهایی با فاعل (درحالت غیرفاعلی) و مفعول (در حالت فاعلی) در فارسی باستان، تأییدی است برحضور ساخت ارگتیو (فرم مجهول) در نقش مسند در این زبان.
گایگر[4] در سال 1893 به بررسی ساخت گذشتهی مجهول در زبانهای ایرانی پرداخت و استفادهی گستردهی ساخت مجهول را در فارسی باستان خاطرنشان کرد. مانند: ima tya mana cartam"" بهمعنای "آنچه که کردهی من است". او همچنین به وجود این ساخت در فارسی میانه و نیز حفظ آن در فارسی نو اشاره کرد. متخصصان معتقدند که این ساخت بعدها، اگرچه فرم مجهول اسم حفظ شده، ولی در معنای معلوم بهکار رفته است. پس ارگتیو یعنی اسم فاعل در فرم غیر فاعلی از فعل متعدی.
گایگر کاربرد گستردهی این ساخت را در سانسکریت نشان داد و آن را جزو ویژگیهای زبانهای هندی نو (هندی، سندی[5]، کشمیری،...) دانست.
بیشتر زبانهای ایرانی، ازجمله پشتو، بلوچی، کردی، تالشی، یغنابی[6]، مونجانی[7]، و زبانهای دیگر، ساخت ارگتیو را حفظ کردهاند.
میلر[8]، برتلس[9]، پیریکو[10]، پسیکوف[11]، و کلیموف[12] نیز در کارهای خود مسائلی را در زمینهی ساخت ارگتیو مطرح کردهاند.
در این مقاله ساخت ارگتیو در شعرهای شاهنامهی فردوسی بررسی میشود. در این شعرها 30 مورد از این ساخت یافت شدهاند که در آنها مبتدا همراه با خبر (فعل متعدی) اغلب در حالت فاعلی بوده است.
ارگتیو در شاهنامه با ضمیرهای پیوسته (صرفی) مشخص میشود؛ این ضمیرها در موارد دیگر ظهورشان در شاهنامه، یا با اسم یکی شدهاند و تعلق را رساندهاند یا به فعل پیوستهاند و به عملی مستقیم یا غیرمستقیم اشاره کردهاند.
نمونههایی از سه نوع کاربرد این ضمیرها در شعرهای شاهنامه
1. بزد بر سرش تازیانه دویست؛
2. گرفتش سپهدار چین درکنار؛
3. نبودش بس اندیشة بدگمان؛
4. چو بی رنج دشمن به چنگ آیدت.
30 مورد نمونهی ارگتیو ثبتشده از شاهنامهی فردوسی
1. |
همی رفت چون باد فرمانروا |
|
یکی کوه دیدش سر اندر هوا |
2. |
بیامد همان گاه نزد پدر |
|
چو دیدش پدر را برآورد سر |
3. |
پرستندگان را پسندید شاه |
|
بدان سان که از دور دیدش سه ماه |
4. |
نگه کرد هوشنگ باهوش سنگ |
|
گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ |
5. |
چو آمد شب و روز شد در نهان |
|
سیاهی گرفتش سراسر جهان |
6. |
ز گر اندر آمد به سانِ نهنگ |
|
گرفتش کمر بند او را به چنگ |
7. |
پشیمان شدش زان که جا گفته بود |
|
به بیهودگان مغزش آشفته بود |
8. |
پیاده شدش گیو و گردان به هم |
|
هر آنکس که بودند از بیش و کم |
9. |
پذیره شدش دیو را جنگجوی |
|
سپه را چو روی اندر آمد به روی |
10. |
نشستند هر سه بر آن همنشان |
|
که گفتش فریدون به گردنکشان |
11. |
خردمند را گفتش اسفندیار |
|
چه بینی مرا اندر این روی کار |
12. |
نهان گشت و گیتی بر او شد سیاه |
|
سپردش به ضحاک تخت و کلاه |
13. |
به رستم سپردش دل و دین را |
|
جهانجوی گرد پسندیده را |
14. |
فریدون به خورشید بر برد سر |
|
کمر تنگ بستش به کین پدر |
15. |
دگر حمله کردش هزارو دویست |
|
برازاد را گفت لشکر مایست |
16. |
به تشت اندرون ریختش خون گرم |
|
چو نزدیک شد، تشت بنهاد نرم |
17. |
سکندر بدانست کآن مرد کیست |
|
بجستش که درمان آن کار چیست |
18. |
بکشتش به طوس اندرون اژدها |
|
که از چنگ او کس نیابد رها |
19. |
ترا آفرین از فریدونِ گرد |
|
بزرگ آن کسی کش نداردش خورد |
20. |
سپه دیده بان کردش و پیشروی |
|
کشیدش درفش و بشد پیش گوی |
21. |
برفتند شایسته مردان کار |
|
ببستند شان بر میان ها کنار |
22. |
دو جنگی بر آن سان برآویختند |
|
که گفتی به هم شان برآمیختند |
23. |
دو خونی بر آن سان برآویختند |
|
که گفتی به هم شان برآمیختند |
24. |
بر آموبدش نام شاپور کرد |
|
بر آن شادمانی یکی سور کرد |
25. |
سپیجاب و سغدش به گودرز داد |
|
بسی پند و منشور آن مرز داد |
26. |
کز این پس نیابی زشاهت نشان |
|
نه از نام داران و گردن کشان |
27. |
به روز شکارش حیون خواستی |
|
که پشتش به دیبا بیاراستی |
28. |
مگر من زغارات و خون ریختن |
|
به یک سوگراییم ز آویختن |
29. |
بیاموختش بزم و رزم و خرد |
|
همو خواست کش روز رامش برد |
30. |
بدان داستان گفتم آن کم شنود |
|
کنون رزم رستم بیاید سرود |
ساخت ارگتیو در شاهنامه
در فعلهای دیدن، گرفتن، شدن، گفتن، سپردن، بستن، کردن، ریختن، جستن، کشتن، داشتن، کشیدن (20 مورد)؛
قید: بههمشان (2مورد)؛
اسمهای: موبد، سغد، شاه، روز شکار(4مورد)؛
ادات: مگرمن (یک مورد)؛
حرفهای ربط: کش، آنکم (3مورد) بوده است.
با توجه به فعلهای لازم و متعدی در نقش مسند، میتوان 30 مورد ارگتیو را مشخص کرد:
1. فعلهای متعدی در جملههای: 1، 2، 3، 4، 5، 6، 14، 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 26، 27، و 30؛
2. فعلهای لازم در جملههای: 7، 8، 9، 28، 29؛
3. فعلهای خطابی در جملههای: 10، 11، 12، 13، و 25.
درحالت ارگتیو، فعلهای متعدی، اخباری و ارتباطی (دانستن، دیدن، گفتن، و...) مسئول رساندن خبر هستند، و مفعول صریح یا غیرصریح به حرف اضافه، یا (را)ی مفعولی میآید. وجود (را)ی مفعولی باعث میشود که واژهی همراه با ضمیر، نقش فاعلی داشته باشد. (را) در جملههای 2، 6، 9، 11، و 12 دیده میشود. در موارد دیگر مفعول غیرصریح با حرف اضافه آمده است.
ضمیرهای پیوسته در شاهنامه 9400 بار بهکار رفتهاند که (3/0%) از آنها ارگتیو بودهاند.
ضمیرهای پیوسته |
دفعات کاربرد هر ضمیر در شعرهای شاهنامه |
موارد ارگتیو |
اَم |
707 |
2 |
اَت |
1582 |
1 |
اَش |
6307 |
30 |
اِمان |
50 |
1 |
اِتان |
104 |
- |
اِشان |
650 |
2 |
در ادبیات امروز زبانهای فارسی و تاجیکی، ارگتیو غایب است؛ البته در گویش تهرانی نشانههایی از ارگتیو وجود دارند که منحصرند به کلمات هست و نیست[13].
تشخیص معلوم یا مجهولبودنِ نمونههای موجود از پهلوی و فارسی باستان، که ایرانشناسان آن را ارگتیو میدانند، اکنون بسیار مشکل است. البته همهی نمونهها در شاهنامه فقط صورت معلوم دارند و همین امر سبب میشود تا در دستورهای معاصر فارسی توجه زیادی به آن نشود.
همهی متخصصان معتقدند که ارگتیو زیر تأثیر زبان قفقازی بهوجود نیامده است؛ آنها نبود ارگتیو در زبان آسی را، که محصور در میان زبانهای قفقازی به گسترش خود ادامه میدهد، دلیلی بر این ادعا میدانند. ارگتیو در زبانهای قفقازی شکل بایی و مکانی دارد، و بهعلاوه، همچون فارسی، بیش از همه در شکل ملکی رخ میدهد.
[1]. Darmsteter
[2]. Benveniste
[3]. ارگتیو اصطلاحی است که در زبانشناسی نوین و بهویژه در ردهشناسی زبان language typology بهکار میرود و از فعلی یونانی بهمعنای: (سببشدن، بهوقوع رسانیدن، خلقکردن) گرفته شده است. ارگتیو حالتی است دستوری مخصوص فاعل فعل متعدی و معمولاْ در زبانهایی یافت میشود که قدیمیترند و دستنخوردهتر باقی ماندهاند.
[4]. Geiger
[5]. سندی: زبان بخش اعظم بلوچان سند، در مجاورت افغانستان.
[6]. یغنابی: لهجهای است که در درّهی یغناب، بین سلسلهجبال زرافشان و حصار، به آن تکلم میشود.
[7]. مونجانی: از زبانهای رایج در افغانستان.
[8]. Miller
[9]. Bertles
[10]. Pireiko
[11]. Peisikov
[12]. Klimov
[13]. "با کاربرد ضمیر سومشخص مفرد مفعولی(متصل) در نقش فاعلی، در فارسی محاورهای امروز (گویش تهرانی)، فرمهای گفتش، خوردش، دیدش، و... نیز دیده میشوند و در گویش اصفهانی فرمهای رفتندشون، نیستندشون، آمدندشون، و...". (ارگتیو در زبانها و گویشهای ایرانی، ایران کلباسی، مجلهی زبانشناسی، سال پنجم، شمارهی دوم، پاییز و زمستان 1367.)
اسم مصدر مختوم به -ِش
نوشتهی پروانه فخامزاده، لیلا عسگری
دانشگاه علامه طباطبایی، چهارمین کنفرانس زبانشناسی
1376
هدف ما در این مقاله، بررسی صورتهای کنونی اسم مصدر در فارسی نو و پیشینهی آن در فارسی میانه است. ابتدا بر آن بودیم تا همهی گونههای اسم مصدر را مورد بررسی قرار دهیم، ولی به دلیل گستردگی مطلب و نیز عدم امکان ارائهی همهی نکات در این مقاله، که بخش اول از مقالههای مربوط به اسم مصدر است، تنها به توصیف اسم مصدرهای شینی بسنده خواهیم کرد و با بهرهگیری از مطالبی که تا کنون دربارهی این مقوله مطرح شده است، گوشهای از این مبحث دستوری را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
برای تحقیق در جزئیات هر علمی در ابتدا باید پیشینه، سپس ساختار و سرانجام کارکرد آن بررسی شود؛ از آنجا که همیشه، پژوهش در گذشته میتواند به فهم بیشترِ چگونگیها و چراییهای امروز بیانجامد، ما نیز همین شیوه را اختیار کردیم و نخست پیشینهی اسم مصدرِ امروز را، که ریشه در گونههای فارسی میانه دارد، و نیز ساختهایی را که در فارسی میانه موجود بوده، و سپس به فارسی جدید رسیده است، بررسی کردهایم. بررسی کارکرد اسم مصدر خود موضوع پژوهش جداگانهای است.
نخست با تکیه بر چند تعریف عمومی، مقولهی دستوری اسم مصدر را مشخص میکنیم و سپس به پیشینهی آن میپردازیم، در ادامه، پس از بررسی ساختار آن در فارسی میانه و نو، ساختارهای گوناگون را معرفی و در نمودار به نکات بیشتری اشاره میکنیم، سرانجام، به اجمال به پسوندها و پیشوندها و پس از آن به این نکته میپردازیم که چرا اسم مصدر شینی، سماعی نیست، خلاصهای از متن را نیز در انتها ارائه خواهیم داد.
ذکر این نکته نیز بهجاست که به گمان ما بسیاری از اصطلاحات دستوری در انتقال مفهوم دقیقِ مقولات دستوری نارسا هستند، پس، بهناگزیر همان اصطلاحات دستوری مرسوم را، بهرغم نارسایی آنها بهکار بردهایم.[1]...... .
[1]. یکی از دلایل اغتشاش در فهم و بیان مفهوم اسم مصدر (و نیز بسیاری مقولات دستوری دیگر) در میان دانشآموزان و نیز دانشآموختگانِ دستور، بهنظر نگارندگان، بیتردید نامگذاری آنهاست. اگرچه بسیاری اعتقاد دارند هر اصطلاحی که تعریف شود، با تعریف خود یگانه میگردد و بنابراین مشکلی در فهم آن بهوجود نمیآید. ولی واقعیت غیر از این است. برای فهم یک واژهی عربی، نزد شخصی که به زبان عربی تسلط ندارد، فعالیتی اضافه در مغز لازم است و آن فعالیت اضافه، ترجمهی واژه به معنا در ذهن و سپس درکِ آن است. مثلاً اگر بهجای "اسم مصدر" از عبارت "اسم کنش" یا اسم فعل (در دستور پنج استاد در صفحههای 104 جلد اول و 27 جلد دوم درمقابل کلمهی فعل، واژهی "کنش" نیز آمده است)، یا از "اسم فرایند" استفاده کنیم، تعریفِ آن را نیز در نامِ آن گنجاندهایم؛ و بهحق اصطلاحاتی که خود، مفهوم را برسانند، کارِ آموختن را برای نوآموز زبان و نیز زبانآموز هموارتر میکنند. بهعلاوه محدودیتی که واژهی غیرمنطبق بر معنا، در فهم مطلب ایجاد میکند حتا میتواند مانع گسترش تفکر در مورد هر پدیده شود.
ترجمههای فارسی باستان و میانه
نوشتهی پروانه فخامزاده
فصلنامهی مطالعات ترجمه
سال اول، شمارهی چهارم، 1382
هدف مقالهی حاضر پاسخ به این مسئله است که آیا در دوران باستان و میانه در ایران ترجمه وجود داشته است یا نه؟ و اگر وجود داشته، دلایل و چگونگی پیدایش آن چه بوده است؟ نقشهای آن کدامند؟ و بررسیِ آن چه کمکی به علوم زبانی میکند؟
به این منظور با کنکاش در آثار ایرانشناسانِ ایرانی و غیرایرانی، به توصیف آثار ترجمه پرداخته میشود و تأثیر بررسیِ تاریخ ترجمه بر تحقیقاتِ تاریخی محض و نیز چراییِ پیدایش ترجمه و تأثیر آن بر زندگی اجتماعیِ این دوران مورد تحلیل قرار میگیرد؛ و ترجمه بهعنوان عامل حفظ مذهب، اتحاد، سلطهگرایی، و ایستادگی دربرابر نیستی معرفی میشود، عاملی که نخستین مدارج تکاملی اجتماعی را منعکس میکند و خبر از تحولات و چگونگی همزیستی اقوام پیشین میدهد.
در لابهلای متنِ مقاله، آثار ترجمهشده و زبانهایی که در آنها بهکار گرفته شدهاند بهتفکیک معرفی میشوند و برای دستیابیِ سریعِ خواننده به ارتباط زبانهای مکتوب، در انتهای مقاله جدولی مقدماتی که ارتباط این زبانها را نشان میدهد ارائه میگردد.
پیش درآمد فرهنگ زبانهای اقوام کمجمعیت روسیه، مسایل زیستمحیطی و نوسازی زبانها
چاپ سال 2002
378 صفحه
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
1385
در سرزمین روسیهی فدرال که در قارهی پهناور اروپا از کرانههای دریای بالتیک، در باختر، تا کرانههای اقیانوس آرام، درخاور، و از مرزهای اقیانوس منجمد شمالی تا کوههای قفقاز گسترده است، بنابر آمار سرشماری سال 1989، 180 قوم زندگی میکنند. از جمله اقوام پُرجمعیت با جمعیتی بیش از یکمیلیون نفر (با اختلاف چندصدهزار تا پنجاههزار نفر)، و اقوام کمجمعیت (مینیاتوری) با جمعیت نزولی از پنجاههزار تا چند نفر.
اقوام مینیاتوری، بر اساس آمار منتشرهی سال 1992 عبارتند از 63 واحد قومی[1] . بهاستثنای قوم یوگی Yugi.
همهی این اقوام و زبانهایشان در بخشهای فقیر متمرکزند، و بههمیندلیل ساماندادن به آنها باید بیدرنگ همچون موضوعی زبان- زیستی و درجهت بازسازی، در سیاست زبانی دولت گنجانده شود. نخستین گام در این راه، تدوین کتاب سرخ زبانهای اقوام روسیه است که دانشنامهای قوم- جامعهشناختی است و آگاهیهای با ارزشی دربارهی زبان، دورنمای زندگی، و چگونگی پیشرفت هر قوم بهدست میدهد.
شروع کار بر روی کتاب سرخ زبانهای جهان در سال 1992 به سازمان ملل گزارش شد. مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 21 دسامبر 1993 با پذیرش قطعنامهی شمارهی 163/48 روز دهم دسامبر 1994 را آغاز دههی بینالمللی اقوام بومی جهان اعلام کرد. دولت روسیهی فدرال، در پیوند با این قطعنامه، طی تصویبیهای به تاریخ 23 آوریل 1994 آمادگی خود جهت برگزاری دههی بینالمللی اقوام بومی جهان را اعلام کرد.[2]
ویژگیهای قوم- جامعهشناختی- زبانیِ آن زبانهایی که در معرض نابودی جدی قرارگرفتهاند باید درکتاب سرخ ثبت شوند. به علاوه نباید وضعیت که نخستین تباهی آن نابودی گویشوران یک زبان و سرانجام نابودی نه تنها یک قوم کم شمار بلکه کمبودی در زبانهای جهان است را نادیده بگیریم.
در اینجا به دلایل اجتماعی- تاریخی و نیز سیاسیای که عامل ویرانی محیط زیست- زبانی اقوام اقلیت بودهاند نمیپردازیم. تنها خاطرنشان میکنیم که تلاش برای ایجاد اَبَرقوم شوروی، و درهمآمیختنِ همهی ملیتها در ملیت واحد سوسیالیستی، عامل حذف دورنمایی شایسته برای این اقوام مینیاتوریِ منحصربهفرد بوده است.[3] متأسفانه باید اعتراف کرد که نهتنها در روسیه، بلکه در تمامی جوامع جهان برای ادغام اقوام بومی کمجمعیت در جوامع بزرگتر، همواره آنان را مورد تاختوتاز قرار دادهاند.
در پیشگفتار قرارداد بینالمللی کار (1989) به ضرورت تدوین قانون جدید کار اشاره شدهاست، قانونی با هدف حذف برخی اصلاحات: اصلاحاتی که بعد از سال 1957 در قانون بینالمللی کار اعمال شده و نیز اصلاحاتی که در جهت ادغام اقوام بومی درجوامع بزرگتر بوده است.[4]
برای نخستین بار در تاریخ دولت روسیه برای زبانهای اقوامی که در قلمرو این کشور زندگی میکنند، قانونی دولتی در 25 اکتبر 1991 طرح و تصحیح نهایی آن در 1998 تصویب شد. بر مبنای این قانون، کلیهی این زبانها میراث ملی تاریخی- فرهنگی اعلام شدند و زیر حمایت دولت قرار گرفتند[5]. دولت، در مفاد این قانون، حمایت خود را از زبانهای اقوام اقلیت تضمین میکند: «کمک به ایجاد تشکیلات مختلف برای آموزش به زبان مادری، بدون درنظرگرفتن تعداد زبانآموزان و با توجه به نیازهای آنان» (مادهی 9 بند 5)؛ «ایجاد شرایط لازم برای حفظ و گسترش زبان این اقوام» (ماده 6)؛ «هر قومی، که نوشتار ندارد، حق ایجاد الفبای زبان مادری خود را دارد و دولت شرایط لازم برای این کار را فراهم خواهد کرد» (ماده10ی بند 4).
شورای اروپا در اکتبر 1992 منشور حقوق زبانی اقوام اقلیت را پذیرفت. بر مبنای این منشور همهی دولتهای عضو اتحادیهی اروپا و نیز دولتهایی که قصد ورود به اتحادیهی اروپا را دارند، موظف به رعایت مفاد این منشور هستند.
زبان به انسان این امکان را داد که، با تبدیلشدن به انسان هوشمند، خود را در طبیت شاخص کند و اگرچه زبانشناسان و مردمشناسان با تکیه بر تجربیات خود باور دارند که روند مرگ زبانها روندی طبیعی است و نمیتوان آن را از حرکت بازداشت ولی باید پذیرفت که زبان هر قوم نهتنها میراث فرهنگی آن قوم بلکه میراث طبیعی تمام بشریت است که با استناد به ساختار و چگونگی تغییرات آن می توان به ویژگیهای جهانی زبان دست یافت.
کتاب سرخ دربرگیرندهی فهرست الفبایی زبانهای اقلیت (از زبان آبازینی: abazini تا زبان یوکاگیری:yukagiri ) است، برگرفته از «فهرست اقوام اقلیت روسیهی فدرال، وارد در ضمیمهی پروژهی قانون اساسی فدراسیون روسیه دربارهی حق خلقهای اقلیت بومی.[6]
لازم است به این نکته اشاره شود که در قرارداد شمارهی 255 که در 24 مارس سال 2000 از طرف دولت روسیه پذیرفته شده، فهرستی از اقوام اصیل روسیه موجود است که با فهرست کتاب سرخ کمی تفاوت دارد. مثلاً از اقوام اقلیت قفقاز فقط به زبان آبازینی اشاره شده است. همچنین در بند دوم قرارداد قید شده که دولت جمهوری داغستان موظف است که فهرست اقوام اقلیت جمهوری داغستان را برای افزودن به فهرست بعدی تسلیم کند (نگ: تبصره4).
به هنگام تصمیمگیری برای واردکردن زبانهای اقلیت در کتاب سرخ، طبق آمار، اقوامی گزیده شدهاند که تعداد گویشوران آنها 50 هزار نفر و یا کمتر باشد.
فهرست اقوام بومی اقلیت روسی
آبازینی |
Abazini |
آگولی |
Agyli |
آلئوتی |
Ale’yti |
آلیوتورتسی |
Alyotortsi |
آندیتسی |
Andiitsi |
آرچینتسی |
Archintsi |
آخواختسی |
Akhvakhtsi |
بژتینتسی |
Bedjtintsi |
بسرمیانی |
Besermiyane |
باتلیختسی |
Botlikhtsi |
وپسی |
Vepsi |
ود |
Vod |
گیتوختسی |
Ginykhtsi |
گودوبرنتسی |
Godoberintsi |
گورسکی یوری و تاتی |
Gorskiyeyevrei & Tati |
گونزیبتسی |
Gynzibtsi |
دلگانی |
Dolgani |
ایژورتسی |
Idjortsi |
ایتلمنی |
Itelmeni |
کایتاگتسی |
Kaitagtsi |
کاراتینتسی |
Karatintsi |
کوانادینتسی و باگولالی |
Kvanadintsi (Bagulali) |
کرکی |
Kereki |
کتی |
Keti |
کریاکی |
Koryaki |
کوباچینتسی |
Kybachintsi |
کوماندینتسی |
Kymandintsi |
مانسی |
Mansi |
ناگایباکی |
Nagaibaki |
نانایتسی |
Nanaitsi |
نگاناسانی |
Nganasani |
نیهگیدالتسی |
Niegidaltsi |
نیهنتسی |
Nientsi |
نیوخی |
Nivkhi |
اوروکی (اولتا) |
Oroki (Ulta) |
اوروچی |
Orochi |
روتولتسی |
Rytyltsi |
ساآمی |
Saami |
سویوتی |
Soioti |
سلکوپی |
Selkypi |
تازی |
Tazi |
تلئوتی |
Tele’yti |
تیندینتسی |
Tindintsi |
توفالاری |
Tofalari |
توبالاری |
Tybalari |
تووینتسی- تادژینتسی |
Tyvintsi-Todjintsi |
اودگایتسی |
‘Ydegeitsi |
اولچی |
‘Ylchi |
خانتی |
Khanti |
خوارشینتسی |
Khvarshintsi |
تساخوری |
Tsakhyri |
تسزی |
Tsezi |
چامالینتسی |
Chamalintsi |
چلکانتسی |
Chelkantsi |
چووانتسی |
Chyvantsi |
چوکچی |
Chykchi |
چولیمتسی |
Chylimtsi |
شاپسوگی |
Shapsygi |
شورتسی |
Shortsi |
یونکی |
Evenki |
یونی |
Eveni |
ینتسی |
Entsi |
اسکیمویی (یوپیک) |
Eskimosi (Yupik) |
یوگی |
Yugi |
یوکاگیری |
Yukagiri |
توصیفی که از زبانها ارائه شده، برمبنای ویژگیهای عمومی زبان و همانند تعریفهای دانشنامهای است و اطلاعاتی دربارهی اسم هر زبان (گویش اصلی و گونههای آن)، خانوادهی زبانی، تعداد گویشوران (گویشوران بومی و گویشورانی که با این زبان آشنا هستند)، تعداد گونهها، خط، ادبیات، آداب و رسوم عامه، خلاصهای از ویژگیهای آوایی، ساختار دستوری و تعداد واژگان هر زبان بهدست میدهد. افزون بر این، پژوهشهایی از محققان مختلف در کتاب ثبت شدهاند که به دلیل حفظ آثار گرانبهای فولکور، ارزشی ویژه دارند. آثاری چون متون فولکلور، ضبطهای تحقیقاتی، نخستین کتاب الفبا (الفبای اولیه، دستور و واژهنامهی این زبانها) و نیز کتابهای علمی کلاسیک به این زبانها.
زبانهای اقلیتی که در این فرهنگ ثبت شدهاند متعلق به خانوادههای زبانی مختلف و از گروهها و زیرگروههای متفاوت هستند. بعضی از زبانها مثل یوکاگیری و نیوخی و کتی و یوگی جزو زبانهای منفردند و برای آنها خانوادهای مشخص نشده است. گروه زبانهای ناخسکو – داغستان: Nakhsko-Dagestanکه تا دو دههی پیش شامل گروههای زبانی آوارو- آندو- تسزکی: Ando-Avaro-Tsezski (آندیتسی، آرچینتسی، آخواختسی، باگوالینتسی: Bagvalinski[7] بژتینتسی، آگولی، باتلیختسی، گودوبرینتسی، گونزیبتسی، کاراتینتسی) بوده است. زبانهای آبازینی و شاپسوگی متعلق به خانوادة آبخازو- آدیگسکی: Abkhazo-Adigski بودهاند.
از خانوادهی زبانی فینو- اویغوری: Finno-'Ugortsi دو گروه زبان اقلیت منشعب میشوند: گروه آبسکو- اویغوری Obsko-'Ugortsi شامل خانتی و مانسی؛ و گروه پریبالتیک – فینی: Pribaltik-Finntsi شامل وپسی، ود، ایدژورتسی، ساآمی. خانوادهی ساموییدی: Samadtsi شامل زبانهای نیهنتسی، ینتسی، نگاناسانی، و سلکوپی. خانوادهی تنگوسو- منچوری: Tynguso-Manchyri شامل زبانهای نانایتسی، نیهگیدالتسی، اوروکی، اوروچی، اودگایتسی، اولچی، یونی و یونکی. خانوادهی چوکوتکو- کامچاتکا: Chykotsko-Kamchatski شامل زبانهای چوکچی، کریاکی، کرکی و آلیوتورتسی. خانوادهی تیورکسک: Tiorksi شامل زبانهای کوماندینتسی، شورتسی، سویوتی، توفالاری، تلئوتی و چولیمتسی. خانوادهی اسکیمو- آلئوتی: 'Eskimo-Ale'yti شامل زبانهای آلئوتی و زبانهای اسکیمویی.
بسیاری از زبانهای این فهرست تا قبل از انتشار در فهرست اقوام اقلیت در مجلهی فدراتسیا Federatsia ، در هیچ فهرستی ثبت نبودهاند از جمله زبانهای آلیوتورتسی، آرچینتسی، ود، گینوختسی، گونزیبتسی، گودوبرینتسی، کرکی، تیندینتسی، سویوتی، یوگی و چند زبان دیگر. بعضی از زبانهای حذفشده از فهرستها نیز در مرز نابودی قرار داشتهاند. مثلاً برمبنای اخبار جدید، تنها چند گویشور به زبان کرکی صحبت میکنند، یکی از افسانههایی که به این زبان نوشته شده است با عبارتی نمادین پایان مییابد: «افسانه دیگر وجود ندارد». با کدام زبان افسانهها را روایت کنیم؟ زبان در پیش چشمانمان خاموش میشود و به خاطرات میپیوندد. مانند زبانهای یاتوییاژی: Yatviyadji و پروسی: Prysi در کرانههای بالتیک، اسکیفی: Skifi و خازاری: Khazari در جنوب روسیه، کوتی: Kotti و کاماسینی: Kamasini و کویبالی: Koibali در سیبری.
آ. ای کیبریک[8] استاد دانشگاه مسکو با بررسی زبانهای در حال نابودی در زبان شوروی، زبانهای بیمار را بر روی نمودار بین دو مرز زبانهای سالم و زبانهای مرده قرار میدهد.
زبانهای مرده |
|
زبانهای بیمار |
زبانهای سالم |
|
زبانهای در حال نابودی |
|
|
بهگفتهی او هرچقدر که زبان به مرز زبانهای مرده نزدیکتر باشد، بیشتر در معرض نابودی قرار دارد[9].
اقوام اقلیت روسیه، که زبانشان در کتاب سرخ ثبت شده است، جمعیتی حداکثر در حدود چنددههزار نفر دارند (زیر 50 هزار نفر)، بعضی نیز چندصد نفر، دهها نفر و حتا کمتر از ده نفر. (تعداد گویشوران زبان نیهنتسی حدوداً 34190 نفر، کریاکی: 8942 نفر، اوروچی: 915 نفر، اوروکی: 190 نفر، یوگی: کمتر از 10 نفر هستند).
بر مبنای نظر کیبریک ، نیمی از زبانهای مینیاتوری در بخشهای ناامن از نظر زیستی قرار دارند. آنها را میتوان در 5 گروه قرار داد[10]. در گروه اول زبانهای کرکی و یوگی (2-3 گویشور)، آلئوتی (10-15 گویشور). زبانهای این گروه در مرز نابودیاند. در گروه دوم زبانهای محتضر قراردارند، که باید فوراً به آنها رسیدگی شود: اوروکی، ینتسی، نیهگیدالتسی، ایتلمنی، آدگایتسی. گروه سوم زبانهایی با بیماری سخت هستند: اسکیمو، یوکاگیری، آلیوتورتسی، نیوخی. در گروه پنجم زبانهایی با بیماری مزمن قرار دارند که در برابر نابودی پایداری میکنند و گویشوران آنها سعی دارند که موفقیتهای فرهنگی به زبان مادری داشته باشند: اوروچی، اولچی، نگاناسانی، سلکوپی، کتی. به زبانهای گروه پنجم میتوان زبانهای بدون خط (درحال نابودی) را اضافه کرد. این زبانها در میان اقوام کم جمعیت (در گفتوگوی معمولی و در میان خانواده) یا در میان اهالی یک روستا کاربرد روزمره دارند و بیشتر به اقوام قفقاز متعلقاند: آرچینتسی، گینوختسی، گونزیبتسی، گودوبرینتسی و چند زبان دیگر. میتوانیم به آنها زبانهای خانوادهی فینو- اویغوری: Finno-'Ygortsi مثل ود و ایژورتسی را نیز اضافه کنیم.
برای زندهکردن، حفظ و توسعهی گروههای زبانی نامبرده باید برنامهی ویژهای تنظیم شود. پژوهشهای علمی، ضبط و نشر اطلاعات گردآمده پیرامون زبانهایی که احیای آنها ناممکن است نیز ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
مسایل زبان- بومشناختی و زندهکردن زبان اقلیتها باید جزو مهمترین وظایف دولتی فدراسیون روسیه و نیز جمهوریها و رهبران فدراسیونهایی باشد که هنوز در محدودهی آنها اقوام مینیاتوری به زندگی ادامه میدهند[11]. در پنج سال گذشته در روسیه و دیگر نقاط جهان به مسئلهی حفظ و توسعهی زبانهای اقوام اصیل اقلیت، از دیدگاه علمی، توجه زیادی شده و حاصل آن کار بر روی پروژههای زیادی بوده است از جمله پروژهی د. م. ناسیلوف[12] D. M. Nasilov در زمینهی حفظ و توسعهی زبان اقوام اقلیت سیبری و خاور دور، پروژهی «مدرسهی ملی»[13]؛ پروژهی «زبانهای داغستان»[14] ؛ پروژهی ژاپنی حفظ و بازسازی زبانهای اقوام کمجمعیت شمالی[15]، پروژة MGY (دانشگاه دولتی مسکو) «زبانهای اقلیت اوراسیا Yevrazii»[16] . بررسی و برنامهریزی چندجانبهای نیز در زمینهی سازوکار حقوقی و اجتماعی دفاع از اقوام اقلیت روسی صورت گرفته است[17]و[18] . دوسال پیش از بهپایانرسیدنِ دههی آمارگیری در سال 2002، سرشماری اهالی روسیه آغاز میشود. مجموعهی اطلاعات سرشماری و پژوهشهای زبانشناسان، قومشناسان، آمارگیران و نیز متخصصان آموزشی بر روی این اطلاعات، امکان دستیابی به نتیجهای درست دربارهی زبان و فرهنگ اقوام اصیل اقلیت را فراهم و به برنامهریزی برای حفظ و توسعهی زبانها و فرهنگها، این ثروت ملی و نیز ثروت تمامی بشریت، کمک میکند. باشد که وصیت پوشکین را، که ازپسِ قرنها و از راه زبان به ما میرسد، راهنمای خود قراردهیم.
در سرتاسر روسیه سخن از من خواهد بود
و با تمام وجود نام مرا بر زبان خواهند راند
نوادگانِ نامیِ اسلاو،فین، تونگوس وحشی
و کالمیک، که عاشق دشتهاست
آخرین شعر پوشکین
[1]. نگ: Osnoviye Zakonodatelstva Rossiskoi federatsii o pravovom statyse korenniki malochislennikh narodov [اصول قانون فدراسیون روسیه دربارهی حق قانونی اقوام بومی کمجمعیت]. Proekt/"Aborigen", pridlodjeniye k gazete "federatsia", 22 iyoniya 1993. Ytochenniye svedeniya Goskomstata Rossii po dannim perepisi naseleniya 1989 g. نگ: chislennost naseleniya otdelnikh etnicheskikh grypp [تعداد جمعیت گروههای قومی مختلف]. M., 1992. نگ: nekotoriye ygochenniye danniye: Naseleniye Rossii. Ftoroi edjegodnii demograficheskii doklad [دومین گزارش جمعیتشناسی روسیه].//Evraziya, 7-8 (24-25). M.,1994.
[2]. نگ: قطعنامهی مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تاریخ 21 دسامبر 1993. شمارهی 48-163.
[3]. Dokymentalnoe otradjeniye gosydarstvennoi politiki v bivshem SSSR I Rossii [اسناد انعکاس سیاست دولتی در شوروی سابق و در روسیه]. نگ: Natsionalnaya politika v Rossii [سیاست ملی در روسیه]. kn. 2. Zakonodatelniye akti [صورتمجلسهای قانونی] 1917-1992. Materiyali k serii "Narodi I kyltyri" [سلسلهمدارک اقوام و فرهنگها]. Bip. IX (Instityt etnologii I antropologii im. N. N. Miklykho-Maklaya). M., 1992.
[4]. Konventziya o korennikh narodakh, vedyshikh plemmenoi obraz djizni v nezavisimikh stranakh [قرارداد اقوام بومی و اقوامی که در کشورهای آزاد به شیوههای قبیلهای زندگی میکنند] (konvenziya No. 169 MOT), 1989. S. 1.
[5]. Zakon RSFSR "O yazikakh narodov RSFSR" [ (روسیه) دربارهی زبانهای اقوام روسیه(RSFSR) قانون ]/Vedomosti Syezda narodnikh depytatov RSFSR i Verkhovnovo Soveta RSFSR, 1991. No. 50. نگ: Kommentarii k zakony o yazikakh narodov Rossiiskoi Federatzii [تبصرهی قانون مربوط به زبانهای اقوام فدراسیون روسیه]. M., " Izvestiya", 1993: Neroznak V. P. yazik okhranyaetsiya zakonom [زبانِ زیر حمایت قانون]. //Rysskaya rech, No. 2. 1992. S. 3-5. [در همین شماره متنِ قانون زبانها چاپ شده است.].
[6]. نگ: Osnoviye zakonodatelstva Rossisskoi Federatzii o pravovom starysekorennikh malochislennikh narodov [جزئیات قانون فدراسیون روسیه دربارهی حق اقوام اقلیت اصیل]. Proyekt/"Aborigen", prilodjeniye k gazete "Federatsia", 22 iyoniya 1993.
[7]. نام این زبان از فهرست جا افتاده ولی جزو مدخلهای فرهنگ تعریف شده است.
[8]. Kibrik. A. E.
[9]. Ocherki po obshim I prikladnim voprosam yazikoznaniya [یادداشتهایی دربارهی مسائل عمومی و تجربی زبان]. M., 1992. S. 67-69.
[10]. همان: صص 71-79
[11]. اخیراً در زمینهی حل مشکلات اقوام اقلیت مقالهها و کتابهایی چاپ میشوند که به حقوق ملیتها، اقلیتها و گروههای قومی میپردازند. نگ:
Statys malochislennikh narodov Rossii [قانون اقوام اقلیت روسی] (pravoviye akti I dokumenti) [مدارک مربوط به صورتمجلسهای حقوقی]. M.,"yuridicheskaya literature" [ادبیات حقوقی], 1994; yazikoviye prava etnicheskikh menshinstv v sfere obrazovaniya. Sb. Materialov/Avt,. sost. 4. Per. G.V.Khruslov. M. 1994.
[12]. Malochislenniye narodi severa, sibiri I dalnevo vostoka. Problemi sokhraneniya u razvitiya yazikov. Sankt Peterburg, 1997.
[13]. Natsionalnaya shkola.Tunguso-Manchdjurskiye yaziki: isledovaniye I prepodavaniye. M: INPO, 1997.
[14]. Yaziki dagestana. Makhachkala-Moskva, 2000.
[15]. Northern Minority Languages. Problems of Survival. Ed. By Hiroshi Shoji and juha janhunen. Osaka, 1997.
[16]. Maliye yaziki Evrazii. Sotziolingvisticheskii aspect. M., MGY, 1997. نگ: Dyachkov M. B. Minoritarniye yaziki v poluetnicheskikh (mnogonatsionalnikh) gosudarstvakh [زبانهای اقلیت در دولتهای چندملیتی]. M.: INPO, 1996.
[17]. Abulatipov R. Malochislenniye narodi Rossi: gosudarstvenno-pravoviye mekhanizmi zashiti i razvitiya [اقوام اقلیت روسی: حق دولتی و مکانیزم دفاع و توسعهی آنها]. M.: Slaviyanskii diyalog, 1999.
[18]. Korenniye malochislenniye narodi Rossii na poroge xxi veka [اقوام اصیل اقلیت روسی در آستانهی قرن 21]: problemi, perspektivi, prioriteti. Materiyali Vserossiiskovo kongressa. Moskva 3-5 dekabriya 1999 goda. Sankt-Peterburg: prosvesheniye, 2000.
نقدی بر فیلم تونی اردمن
نوشتهی پروانه فخامزاده
20/12/1395
فیلم تونی اردمن محصول سال 2016
کارگردان: مارن آده بازیگران پتر سیمونیشک، ساندرا هولر
2 ساعت و 45 دقیقه
وینفرید کُنرادی، معلم پیانو و طرفدار محیط زیست، در سنین پیری و نزدیکشدن به سالخوردگی، مردی است بسیار آرام و ملایم و در رابطه با اطرافیانش هیچگونه نقش والد ندارد. درپی اندرزدادن به دیگران نیست و هرکجا که نظرش را میگوید، تلاشی برای اثبات آن نمیکند.
خانهاش در میان درختان و بوتههای بلند محصور شده و تمایلی به هَرَسکردن گیاهانِ اطراف خانه ندارد.
بهنرمی میپذیرد که شاگردش دیگر برای گرفتن درس پیانو نخواهد آمد و تلاشی برای منصرفکردن او نمیکند و با فروتنی از شاگرد کوچک خود میخواهد که صورتش را گریم کند.
ابزار موسیقی و کتابهای فراوانِ خانهاش نشان از این دارد که او فردی عامی و کمسواد نیست. بهعلاوه ادبیات گفتاریِ خوب دارد و از شتابِ زندگی گذر کرده و ارزش زندگی را در آرامش و آهستگی یافته است. حساس و روشنضمیر است و با گامهای مطمئن، رفتاری بیتفاوت و شیطنت، جهان را به استهزا میگیرد.
با آنچه انسان را بهنام زندگی فریب میدهد موافق نیست ولی چون، بهگفتهی خودش، دندانهایش کوتاه است و تیز نیست، برای بهسخرهگرفتنِ جهان، از دندانهای مصنوعیِ بلند و درشت و نازیبایی، و باز بهقول خودش، خطرناکتری استفاده میکند. او این کار را میکند تا از قالب دکتر جکیل خارج شود و در وجود مستر هاید، آن مظاهر زندگی را، که انسان را از زندگی راستین دور میکنند، به سخره بگیرد. از قالب آقای کنرادی خارج و در قالب آقای اردمن (مرد زمینی) فرو میرود و آنچه را که میخواهد بگوید، با طنز و مسخرهبازی بیان میکند.
مهربان است و دستِ دهنده دارد نه گیرنده. برای مادر پیر و دردمند مواد غذایی میبرد و هنگامیکه مادر به او میگوید چرا سگِ پیر و کورت را، که رنج میبرد، راحت نمیکنی، در جواب میگوید: "به همان دلیل که تو را راحت نمیکنم." در مراسم ختم مادربزرگ به دخترش میگوید که صفِ مهمانان طولانی است، هنوز همه از مادربزرگ چیزی میخواهند. و میبینیم که دیگران مشغول تقسیمکردن اموال مادربزرگ در میان خود هستند ولی وینفرید، بیتفاوت به همهی اموال مادر، از میان بقیه عبور میکند و به فضای باز میرود.
کاری پارهوقت در خانهی سالمندان گرفته است و به مادر میگوید که دیگران زیاد نمیمانند، همه میروند.
اینِس، دختر وینی (وینفرید) تازه از سفر کاریِ موفق از شانگهای به خانهی مادرش برگشته است. مشاور شرکتهای نفتی است و قرار است برای کار جدید به بخارست برود. وینی شادمانه به دیدار او میشتابد، او را در آغوش میگیرد و در آنجا متوجه میشود که دخترش بیحوصله، عصبی و سرد و در معرضِ ازدستدادنِ تعلق خاطرهای عاطفی است.
دختر به بخارست میرود، سگِ وینی میمیرد و او که نگران دختر است، برای دیدنِ شرایطِ زندگی او به بخارست میرود.
اینِس، که فردی جدی و بهشدت درگیر کار است، وقتی برای حضور پدر ندارد، ولی او را نادیده نمیگیرد و در قرارها و مهمانیهای کاری او را با خود همراه میکند. گویی میان دختر و پدر رابطهای نهانی و قوی وجود دارد. و در این همراهیهاست که وینی متوجه توهینهای جنسیتیِ محیط کار به دخترش میشود و هربار با گذاشتنِ دندان مصنوعی و با کلامی آزاردهنده یا با شوخی، با توهینها مقابله میکند. آنجا که سفیر رومانی (هینبرگ) از اینِس (مشاور شرکت نفتی) میخواهد که همسرش را برای خرید عروسی همراهی کند، وینی به سفیر میگوید چون اینِس وقت ندارد به ما سر بزند من آمدهام او را ببینم. و میگوید که یک دخترِ جانشین گرفتهام. و سفیر از او میپرسد که دخترِ جانشین بهتر از دختر خودتان است؟ و وینی پاسخ میدهد: "بهتر شیرینی میپزد و ناخنهای پایم را میگیرد و سپس با طنزی گزنده با اشاره به همسر جوانِ سفیر میپرسد: "ایشان دختر شما هستند؟"
جای دیگر وقتی سفیر درمقابل دیگران مستقیماً به اینِس حملهی لفظی میکند، وینی دندانهای مصنوعیاش را میگذارد و به سفیر اعتراض میکند. و زمانیکه جرالد (همکار اینِس) میخواهد که برای موفقیت در کار از جذابیتهای زنانهاش استفاده کند، وینی با درآوردن صدا از خود، اعتراضش را اعلام میکند.
اینِس خود میداند که مورد توهین قرار میگیرد. به پدر میگوید که سفیر رومانی میخواهد اگر اعتراضی به کارِ برونسپاری شد، تقصیر را به گردنِ من که مشاور هستم بیاندازد. به دوست پسرش (تیم تروتر) میگوید که به مهمانی زنانه میرود تا با دوستانش دربارهی توهینهای جنسیتی صحبت کند. و در این دیدار دوستانه متوجه میشویم که تاتیانا و استف دیبور نیز، اگرچه زنانی موفقاند، از کار خود رضایت ندارند. در صحنهای دیگر به همکارش، جرالد ماربورگر میگوید که اگر فمینیست بودم مردهایی مثل تو را تحمل نمیکردم. بهعلاوه اینِس میداند که دراثر برنامهی برونسپاری، یعنی انتقال کار به شرکتی دیگر، صدها کارگر اخراج میشوند، و میداند که این مردانِ قدرت برای انسانهای معمولی ارزشِ چندانی قایل نیستند. او از فساد سیاسی و اقتصادی و رفتار بیتفاوت و غیرانسانیِ آنها خبر دارد. زمانیکه کنار پنجره ایستاده و تلفنی با پدر صحبت میکند از پنجره به خیابانی مینگرد که با دیواری بتنی از محلهای فقیرنشین جدا شده است.
اینِس، با همهی این آگاهیها، به توهینها و بیعدالتیها تن میدهد فقط برای پیشبُردِ کار و موفقیت در آن. از حالوروز و کار خود شادمان نیست و این نارضایتی را در گریهی روی بالکن، هنگامیکه وینی با تاکسی آنجا را ترک میکند، و در قطرهی اشکی که در باشگاه میریزد، شاهدیم. او خود بلندپرواز است ولی پدر را محکوم به بلندپروازی میکند.
وینی بههنگام شوخیهایش دروغ میگوید ولی در بیشتر مواقع بلافاصله اعتراف به دروغ میکند یا بابتِ شوخیاش عذر میخواهد، زیرا قصدِ او فریبدادن و منفعتطلبی نیست. به پستچی میگوید: "شوخی کردم، خودم و برادرم یکنفر هستیم"، در فروشگاه خِفَّتِ دختر را میبیند و به او میگوید: "تو آدمی؟"، و بعد در خانه از او غذرخواهی میکند. وقتیکه با دوستانِ اینِس در نقشِ تونی اردمن ظاهر میشود، در انتهای داستانی که تعریف میکند، میگوید: "جوک گفتم". خودش را سفیر آلمان معرفی میکند ولی بعد اعتراف میکند که شوخی کرده است و سفیر آلمان نیست.
پدر که عشق و موسیقی را در کودکی به اینِس آموخته، حال در جایگاه فردی غریبه به او نزدیک میشود تا شادی و آرامش را به او بازگرداند. ابتدا، بهعنوان هدیهی تولد، به او رندهی پنیر میدهد، و البته پول، و در جایی میگوید: "من از خانوادهام یاد گرفتهام که هنگام رندهکردنِ پنیر باید آرام باشم." در بخارست، هنگامیکه اینِس به ماساژدهندهاش اعتراض میکند، پدر میگوید: "فکر میکردم حداقل اینجا خوشحالی". دختر از او معنای خوشبختی را میپرسد و بعدها پدر، در شهر خودشان و در خانهی مادربزرگ به او پاسخ میدهد که خوشبختی در چگونگیِ انجامدادنِ کارهاست. اگر فقط کار کنی، زندگی میگذرد بدون اینکه بفهمی چگونه گذشته است. همچنین میگوید که در همان لحظه نمیشود اینها را فهمید، باید زمان بگذرد و آن وقت است که متوجه آن خواهی شد.
نارضایتی و ناشادیِ اینِس بهخاطر حضور پدر نیست. او وینی را دوست دارد و نگران حالِ پدر است. با شنیدنِ صدای دستگاه فشار خون و شنیدنِ خبر مرگِ سگ نگران و متأثر میشود و هیچوقت در حضور دیگران به پدر اعتراض نمیکند. درنهایت نیز با دستزدن به اعمالی غیرمعمول، همچون پدر ولی به سبک خودش، سعی میکند تا اعتراض خود را در عمل نشان دهد. آنجا که در اقامتگاه دوست پسرش رفتاری غیرعادی از او سرمیزند و سپس آنجا را ترک میکند، چون میخواهد، علیرغم خواستهی دوست پسر، رفتارش همچنان گزنده باشد. و نیز در انتها که تصمیم میگیرد مهمانیاش را به سبکی غیرمعمول برگزار کند. شاهد این تغییرات در روحیه و رفتار او، صحنهی پایانیِ فیلم است که دندان مصنوعیِ پدر را در دهان و حصیرِ کلاهی را برسر میگذارد و گویی که با پدر همنوا شده است.
فیلمِ تونی اردمن نقدی است بر عبورِ بیتوجه از کنار زندگی و غرقشدن در کار. اعتراضی است به تندادن به بیحرمتی و آزارهای جنسیتیِ محیطِ کار برای بهدستآوردنِ موفقیتی که حاصلِ آن باختنِ آرامش و شادمانی است. ترس از گمشدنِ اصولِ اخلاقی و سخیفشدنِ کرامتِ انسانی است.
کارگردان با استفاده از دوربینِ روی دست موفق شده است تا حسِ واقعیبودنِ فیلم را بهراحتی القا کند. البته حضور برخی نماها و سکانسهای فیلم کمک چندانی به پیشبرد ماجرای اصلیِ فیلم نمیکند برای نمونه سکانسی که در آن تونی اردمن و اینِس به خانهای میروند که در آنجا تخممرغ رنگ میکنند، اگرچه برای نمایشِ پیشینهی روابطِ نزدیکِ پدر و دختر است، ولی همچون قالبی تحمیلی به فیلم وصله میخورد. صحنهی سوارشدنِ تونی به لیموزین نیز به تقویتِ مفهومِ آن سکانس کمک چندانی نمیکند.
ناگفته نماند که صحنههایی از این دست اگر صورتِ فیلم را کمی خدشهدار میکنند ولی از ارزش مفاهیمِ فیلم هیچ نمیکاهند.
باهمآیی (collocation)
نوشتهی پروانه فخامزاده
1373
اندیشههای بیرنگِ سبز با خشم میخوابند[1]
جملهی بالا از نظر الگوی ساختمانی همانند جملهی " خرگوشهای سفید و سیاه با ترس میخوابند" است. این دو جمله هردو از واژههای متعلق به واژگان زبان فارسی ساخته شدهاند ولی اگر از گویندهی اهل زبان بخواهیم که دربارهی صحت این دو جمله صحبت کند قطعاً جملهی دوم را قابل قبول و جملهی نخست را غیر قابل قبول و بیمعنا معرفی خواهد کرد. در واقع چنین جملهای نمیتواند در جهان بیرون مصداق داشته باشد. چنین تعبیری غیرزبانی و فلسفی است یعنی خارج از قلمرو صوریِ زبان است. برای این نوع بیمعنابودن، به توجیهی داخلی، یعنی از درون زبان، نیاز داریم.
طرح واژگانی[2]
روابط صوری و داخلی واژگان زبان برای این پدیده توضیحی عرضه میکند. درواقع میتوانیم بگوییم که این جمله علیرغم داشتنِ الگوی دستوریِ عادی و معناداربودنِ واژههای آن، فاقد طرح واژگانی درست است.
وقتی که زبان باز میکنیم تا جملهای را بیان کنیم، از نظر امکانات داخلیِ هر زبان، کلیهی واژههای متعلق به واژگان آن زبان در اختیار ما قرار دارند، تا با هرکدام که خواستیم جملهی خود را آغاز کنیم، ولی وقتیکه اولین کلمه را انتخاب کردیم، عملاً انتخاب واژه یا واژههای بعدی را در روی زنجیرهی گفتار محدود میکنیم، زیرا درمیان طبقهی نامحدودی که از لحاظ دستوری میتواند در این نقطه از زنجیرهی گفتار قرار گیرد، عدهای با اولین کلمه سازگار و عدهای ناسازگارند. بنابراین صِرفِ انتخابِ درست ازمیان طبقات دستوری کافی نیست، بلکه باید سازگاری دو واژه نیز بهحساب آید. مثلاً از نظر دستور زبان فارسی میتوانیم طبقهی صفت را بهدنبال طبقهی اسم قرار دهیم و از این دو ترکیباتی بهصورت صفت و موصوف بسازیم. این امکانی دستوری است. ولی طرحِ واژگان زبان اجازه نمیدهد که تمامی افراد این دو طبقهی نامحدود را با هم ترکیب کنیم.
مثلاً ازمیان کلیهی صفاتی که میتوانند با واژهی "جیغ" ترکیب شوند، صفتِ "بلند" را انتخاب میکنیم و با اضافهکردنِ دو عنصر دستوری "– ی" و "از"، ترکیبِ "جیغِ بلندی از" را میسازیم. در مرحلهی بعد امکان انتخاب محدودتر میشود. اولاً طبقهای که در این نقطه باید انتخاب شود، طبقهی اسم است. ثانیاً تمام افرادِ طبقهی اسم نمیتوانند در این ترکیب وارد شوند. بعضی از افراد این طبقه مانند: (ترس، شعف، درد، ...) میتوانند در این نقطه از زنجیرهی گفتار قرار گیرند و بعضی دیگر مثل: (پتو، میز، سرفه، ...) نمیتوانند در این نقطه ظاهر شوند.
این نکته دربارهی ساختمان گروههای دستوری نیز صادق است. مثلاً در ساختمان گروه فعلی، که عناصر آن بهترتیبِ زیر پشت سرِ هم میآیند:
عنصر سازندهی منفی + افعال ناقص + عنصر غیرفعلی + فعل واژگانی + عنصر سازندهی مجهول + عنصر سازندهی حالت
ترتیب قرارگرفتنِ این عناصر از عنصر غیرفعلی بهبعد اجباری است، درنتیجه محدودیت در باهمآییِ آنها وجود دارد:
عنصر غیرفعلی + فعل واژگانی + عنصر سازندهی مجهول + عنصر سازندهی حالت
البته فقط در صورت غایببودنِ یکی از این عناصر، عناصرِ دیگر با احتسابِ جای خالیِ عنصر در کنار هم میآیند.
باهمآیی[3]
سازگاریِ افرادِ طبقات با یکدیگر در روی زنجیرهی کفتار را "باهمآیی" میگوییم. اصطلاح باهمآیی به کلمات یا گروههایی از کلمات اشاره دارد که بهطور روشن ازلحاظ بافت جمله با هم در ارتباطند. در اینجا روابط نحویِ واژهها مطرح است. باهمآیی را میتوان بهعنوان امکان پیوستگیِ یک واژه با سایر واژهها تعریف کرد. معانیِ اغلبِ کلماتِ باهمآ غیر از آن است که این کلمات بهتنهایی دارند.
چنانکه اشاره شد، در هر نقطهای که انتخاب از طبقهای مطرح میشود، تعدادی از افراد آن طبقه میتوانند در آن نقطه از زنجیرهی گفتار ظاهر شوند و بعضی دیگر نمیتوانند. گروه اول را دستهی مثبت[4] و گروه دوم را دستهی منفی[5] مینامیم.
باهمآیی مربوط به محور زنجیری است و دستههای مثبت و منفی مربوط به محور انتخابیاند. انتخاب از دستهی مثبت در هر نقطه از زنجیرهی گفتار موجب باهمآیی مثبت بین واژهها و منتج به طرح واژگانی هنجاری در جمله میشود، و برعکس، انتخاب از دستهی منفی منجر به باهمآییِ منفی و طرح واژگانیِ نابههنجار میشود. جملهیِ: "اندیشههای بیرنگ سبز با خشم میخوابند"، طرح واژگانی نابههنجار دارد زیرا واژهها در روی محور زنجیری فاقد باهمآییِ مثبتاند چون انتخاب از دستههای منفی صورت گرفته است.
درجهی باهمآیی
درجهی باهمآیی را میتوان بهصورتِ میزانی نمایش داد که در یک طرفِ آن باهمآییِ مثبت و در طرف دیگر باهمآیی منفی و در وسط موارد مشکوک و نادر و غیرعادی قرار میگیرند:
جیغ غلیظی ساخت: باهمآییِ منفی
جیغ بلندی سرداد: باهمآییِ میانه
جیغ بلندی کشید: باهمآییِ مثبت
میزان باهمآیی را میتوان بهصورت کمّی با کمک آمار نشان داد.
طرحهای واژگانی که باهمآیی قوی دارند، متداول میشوند و بهوسیلهی اهل زبان فراوان بهکار میروند ضربالمثلها، اصطلاحات روزمره و کلیشههایی که در هر زبان رایج میشوند، باهمآییِ قوی دارند. برعکس، تعبیرات و نوآوریهای ادبی باهمآییِ ضعیفتری دارند و به همان نسبت کمتر رایجاند. البته نباید فرض کرد که باهمآییِ ضعیف، از نظر ادبی ارزشمند است. آنچه میتوان تقریباً با قطعیت گفت این است که تعبیرات ادبی عموماً طرحهای باهمآی عادی ندارند و بههمینجهت استعمال آنها نادرتر و قدرت انگیزندگی آنها بیشتر و اطلاعی که القاء میکنند قویتر است. قبل از پیدایش شعر نو در ایران، اکثر تعبیرات شعر کلاسیک تقریباً بهصورت کلیشه درآمده بود و شعرا به طُرُق مختلف آنها را بهکار میبردند. ولی اگر درحدِ تکرار الگوهای قدیمی واژگان از زبان استفاده کنیم، ضمن اینکه میتواند درست باشد، کمکم از ارزش معنایی و بار اطلاعاتیشان کاسته میشود. اما در مقابل، ارائهی الگوهای جدیدِ قابل قبول میتواند بار معنایی زیادی را القاء کند. ولی اکثر تعبیرات شعر نو امروز، فاقد طرحهای باهمآییِ عادیاند. نو بودنِ شعر نو نهفقط بهواسطهی گسستن قالبهای عروضی قدیم است بلکه بهواسطهی داشتن تعبیرات جدید است.
چند نمونه از باهمآهای بدیع از کتاب "از زبان برگ" اثر دکتر شفیعی کدکنی:
بیکران آینه
بالافشانی
رنگبازیها
مرگواره
دیرینهاستوار
خونبرگ
شوکرانآکند
نزدیکوار
خوابآویز
محدودیت
باهمآیی به محدودیتهایی اشاره دارد که در کاربرد واژهها با هم و در کنار هم بهوجود میآیند. به گفتهی فرث: "یک واژه را میتوان بهکمک واژههایی که با آن میآیند شناخت". فرث سه نوع محدودیتِ باهمآیی در واژگان را مطرح میکند.
در مورد امکانات دستوری به محدودیتهای بیشماری برمیخوریم. برای نمونه یک نوع محدودیتِ باهمآیی در دستور فارسی در اینجا مطرح میشود:
مصدرهای بسیط فارسی
با بررسی مشتقاتِ این مصدرها، مشاهده میکنیم که در بیشتر موارد از ترکیب بن مضارعِ آنها (در مقام پسوند) با یک اسم یا صفت، صورتی از یک اسم ترکیبی جدید با معنای بسیط بهدست میآید.
برای نمونه از مصدر آراستن:
مشتقات مصدر آراستن:
بن ماضی: آراست، بن مضارع: آرا(ی)، اسم مصدر: آرایش، حاصل مصدر: آراستگی، صفت فاعلی: آراینده، صفت مفعولی: آراسته، صفت لیاقت: آراستنی، صفت شغلی: آرایشگر، اسم مکان: آرایشگاه
با افزودن بن مضارع (آرا(ی)) به دنبال یک اسم، و بهعنوان پسوند، اسمِ مرکبی با معنای جدید بهدست میآید:
انجمنآرا، جهانآرا، عالمآرا، چمنآرا، صفآرا
درجهی باهمآییِ دو عنصرِ اسم ترکیبی را نیز میتوان تعیین کرد:
برای نمونه ترکیباتِ *مدادآرا و *قندانآرا جزو اسامی ترکیبی ناممکناند و باهمآییِ منفی دارند، و انجمنآرا و جهانآرا جزو اسامی ترکیبی ممکناند و باهمآیی مثبت دارند.
با بررسی محدودیتهای باهمآیی میتوان به برخی از محدودیتها و نیز امکانات واژهسازی دست یافت، میتوان به تعبیرات ادبی بدیع با معانی جدید دست یافت و در کنار آن تعبیرات ضعیف را شناسایی کرد و در بررسی و نقد متون از آن بهره جست.
[1]. Colourless green ideas sleep furiously. (N. Chomsky)
[2]. Lexical pattern
[3]. collocation
[4]. Positive set
[5]. Negative set