نقدی بر فیلم تونی اردمن
نوشتهی پروانه فخامزاده
20/12/1395
فیلم تونی اردمن محصول سال 2016
کارگردان: مارن آده بازیگران پتر سیمونیشک، ساندرا هولر
2 ساعت و 45 دقیقه
وینفرید کُنرادی، معلم پیانو و طرفدار محیط زیست، در سنین پیری و نزدیکشدن به سالخوردگی، مردی است بسیار آرام و ملایم و در رابطه با اطرافیانش هیچگونه نقش والد ندارد. درپی اندرزدادن به دیگران نیست و هرکجا که نظرش را میگوید، تلاشی برای اثبات آن نمیکند.
خانهاش در میان درختان و بوتههای بلند محصور شده و تمایلی به هَرَسکردن گیاهانِ اطراف خانه ندارد.
بهنرمی میپذیرد که شاگردش دیگر برای گرفتن درس پیانو نخواهد آمد و تلاشی برای منصرفکردن او نمیکند و با فروتنی از شاگرد کوچک خود میخواهد که صورتش را گریم کند.
ابزار موسیقی و کتابهای فراوانِ خانهاش نشان از این دارد که او فردی عامی و کمسواد نیست. بهعلاوه ادبیات گفتاریِ خوب دارد و از شتابِ زندگی گذر کرده و ارزش زندگی را در آرامش و آهستگی یافته است. حساس و روشنضمیر است و با گامهای مطمئن، رفتاری بیتفاوت و شیطنت، جهان را به استهزا میگیرد.
با آنچه انسان را بهنام زندگی فریب میدهد موافق نیست ولی چون، بهگفتهی خودش، دندانهایش کوتاه است و تیز نیست، برای بهسخرهگرفتنِ جهان، از دندانهای مصنوعیِ بلند و درشت و نازیبایی، و باز بهقول خودش، خطرناکتری استفاده میکند. او این کار را میکند تا از قالب دکتر جکیل خارج شود و در وجود مستر هاید، آن مظاهر زندگی را، که انسان را از زندگی راستین دور میکنند، به سخره بگیرد. از قالب آقای کنرادی خارج و در قالب آقای اردمن (مرد زمینی) فرو میرود و آنچه را که میخواهد بگوید، با طنز و مسخرهبازی بیان میکند.
مهربان است و دستِ دهنده دارد نه گیرنده. برای مادر پیر و دردمند مواد غذایی میبرد و هنگامیکه مادر به او میگوید چرا سگِ پیر و کورت را، که رنج میبرد، راحت نمیکنی، در جواب میگوید: "به همان دلیل که تو را راحت نمیکنم." در مراسم ختم مادربزرگ به دخترش میگوید که صفِ مهمانان طولانی است، هنوز همه از مادربزرگ چیزی میخواهند. و میبینیم که دیگران مشغول تقسیمکردن اموال مادربزرگ در میان خود هستند ولی وینفرید، بیتفاوت به همهی اموال مادر، از میان بقیه عبور میکند و به فضای باز میرود.
کاری پارهوقت در خانهی سالمندان گرفته است و به مادر میگوید که دیگران زیاد نمیمانند، همه میروند.
اینِس، دختر وینی (وینفرید) تازه از سفر کاریِ موفق از شانگهای به خانهی مادرش برگشته است. مشاور شرکتهای نفتی است و قرار است برای کار جدید به بخارست برود. وینی شادمانه به دیدار او میشتابد، او را در آغوش میگیرد و در آنجا متوجه میشود که دخترش بیحوصله، عصبی و سرد و در معرضِ ازدستدادنِ تعلق خاطرهای عاطفی است.
دختر به بخارست میرود، سگِ وینی میمیرد و او که نگران دختر است، برای دیدنِ شرایطِ زندگی او به بخارست میرود.
اینِس، که فردی جدی و بهشدت درگیر کار است، وقتی برای حضور پدر ندارد، ولی او را نادیده نمیگیرد و در قرارها و مهمانیهای کاری او را با خود همراه میکند. گویی میان دختر و پدر رابطهای نهانی و قوی وجود دارد. و در این همراهیهاست که وینی متوجه توهینهای جنسیتیِ محیط کار به دخترش میشود و هربار با گذاشتنِ دندان مصنوعی و با کلامی آزاردهنده یا با شوخی، با توهینها مقابله میکند. آنجا که سفیر رومانی (هینبرگ) از اینِس (مشاور شرکت نفتی) میخواهد که همسرش را برای خرید عروسی همراهی کند، وینی به سفیر میگوید چون اینِس وقت ندارد به ما سر بزند من آمدهام او را ببینم. و میگوید که یک دخترِ جانشین گرفتهام. و سفیر از او میپرسد که دخترِ جانشین بهتر از دختر خودتان است؟ و وینی پاسخ میدهد: "بهتر شیرینی میپزد و ناخنهای پایم را میگیرد و سپس با طنزی گزنده با اشاره به همسر جوانِ سفیر میپرسد: "ایشان دختر شما هستند؟"
جای دیگر وقتی سفیر درمقابل دیگران مستقیماً به اینِس حملهی لفظی میکند، وینی دندانهای مصنوعیاش را میگذارد و به سفیر اعتراض میکند. و زمانیکه جرالد (همکار اینِس) میخواهد که برای موفقیت در کار از جذابیتهای زنانهاش استفاده کند، وینی با درآوردن صدا از خود، اعتراضش را اعلام میکند.
اینِس خود میداند که مورد توهین قرار میگیرد. به پدر میگوید که سفیر رومانی میخواهد اگر اعتراضی به کارِ برونسپاری شد، تقصیر را به گردنِ من که مشاور هستم بیاندازد. به دوست پسرش (تیم تروتر) میگوید که به مهمانی زنانه میرود تا با دوستانش دربارهی توهینهای جنسیتی صحبت کند. و در این دیدار دوستانه متوجه میشویم که تاتیانا و استف دیبور نیز، اگرچه زنانی موفقاند، از کار خود رضایت ندارند. در صحنهای دیگر به همکارش، جرالد ماربورگر میگوید که اگر فمینیست بودم مردهایی مثل تو را تحمل نمیکردم. بهعلاوه اینِس میداند که دراثر برنامهی برونسپاری، یعنی انتقال کار به شرکتی دیگر، صدها کارگر اخراج میشوند، و میداند که این مردانِ قدرت برای انسانهای معمولی ارزشِ چندانی قایل نیستند. او از فساد سیاسی و اقتصادی و رفتار بیتفاوت و غیرانسانیِ آنها خبر دارد. زمانیکه کنار پنجره ایستاده و تلفنی با پدر صحبت میکند از پنجره به خیابانی مینگرد که با دیواری بتنی از محلهای فقیرنشین جدا شده است.
اینِس، با همهی این آگاهیها، به توهینها و بیعدالتیها تن میدهد فقط برای پیشبُردِ کار و موفقیت در آن. از حالوروز و کار خود شادمان نیست و این نارضایتی را در گریهی روی بالکن، هنگامیکه وینی با تاکسی آنجا را ترک میکند، و در قطرهی اشکی که در باشگاه میریزد، شاهدیم. او خود بلندپرواز است ولی پدر را محکوم به بلندپروازی میکند.
وینی بههنگام شوخیهایش دروغ میگوید ولی در بیشتر مواقع بلافاصله اعتراف به دروغ میکند یا بابتِ شوخیاش عذر میخواهد، زیرا قصدِ او فریبدادن و منفعتطلبی نیست. به پستچی میگوید: "شوخی کردم، خودم و برادرم یکنفر هستیم"، در فروشگاه خِفَّتِ دختر را میبیند و به او میگوید: "تو آدمی؟"، و بعد در خانه از او غذرخواهی میکند. وقتیکه با دوستانِ اینِس در نقشِ تونی اردمن ظاهر میشود، در انتهای داستانی که تعریف میکند، میگوید: "جوک گفتم". خودش را سفیر آلمان معرفی میکند ولی بعد اعتراف میکند که شوخی کرده است و سفیر آلمان نیست.
پدر که عشق و موسیقی را در کودکی به اینِس آموخته، حال در جایگاه فردی غریبه به او نزدیک میشود تا شادی و آرامش را به او بازگرداند. ابتدا، بهعنوان هدیهی تولد، به او رندهی پنیر میدهد، و البته پول، و در جایی میگوید: "من از خانوادهام یاد گرفتهام که هنگام رندهکردنِ پنیر باید آرام باشم." در بخارست، هنگامیکه اینِس به ماساژدهندهاش اعتراض میکند، پدر میگوید: "فکر میکردم حداقل اینجا خوشحالی". دختر از او معنای خوشبختی را میپرسد و بعدها پدر، در شهر خودشان و در خانهی مادربزرگ به او پاسخ میدهد که خوشبختی در چگونگیِ انجامدادنِ کارهاست. اگر فقط کار کنی، زندگی میگذرد بدون اینکه بفهمی چگونه گذشته است. همچنین میگوید که در همان لحظه نمیشود اینها را فهمید، باید زمان بگذرد و آن وقت است که متوجه آن خواهی شد.
نارضایتی و ناشادیِ اینِس بهخاطر حضور پدر نیست. او وینی را دوست دارد و نگران حالِ پدر است. با شنیدنِ صدای دستگاه فشار خون و شنیدنِ خبر مرگِ سگ نگران و متأثر میشود و هیچوقت در حضور دیگران به پدر اعتراض نمیکند. درنهایت نیز با دستزدن به اعمالی غیرمعمول، همچون پدر ولی به سبک خودش، سعی میکند تا اعتراض خود را در عمل نشان دهد. آنجا که در اقامتگاه دوست پسرش رفتاری غیرعادی از او سرمیزند و سپس آنجا را ترک میکند، چون میخواهد، علیرغم خواستهی دوست پسر، رفتارش همچنان گزنده باشد. و نیز در انتها که تصمیم میگیرد مهمانیاش را به سبکی غیرمعمول برگزار کند. شاهد این تغییرات در روحیه و رفتار او، صحنهی پایانیِ فیلم است که دندان مصنوعیِ پدر را در دهان و حصیرِ کلاهی را برسر میگذارد و گویی که با پدر همنوا شده است.
فیلمِ تونی اردمن نقدی است بر عبورِ بیتوجه از کنار زندگی و غرقشدن در کار. اعتراضی است به تندادن به بیحرمتی و آزارهای جنسیتیِ محیطِ کار برای بهدستآوردنِ موفقیتی که حاصلِ آن باختنِ آرامش و شادمانی است. ترس از گمشدنِ اصولِ اخلاقی و سخیفشدنِ کرامتِ انسانی است.
کارگردان با استفاده از دوربینِ روی دست موفق شده است تا حسِ واقعیبودنِ فیلم را بهراحتی القا کند. البته حضور برخی نماها و سکانسهای فیلم کمک چندانی به پیشبرد ماجرای اصلیِ فیلم نمیکند برای نمونه سکانسی که در آن تونی اردمن و اینِس به خانهای میروند که در آنجا تخممرغ رنگ میکنند، اگرچه برای نمایشِ پیشینهی روابطِ نزدیکِ پدر و دختر است، ولی همچون قالبی تحمیلی به فیلم وصله میخورد. صحنهی سوارشدنِ تونی به لیموزین نیز به تقویتِ مفهومِ آن سکانس کمک چندانی نمیکند.
ناگفته نماند که صحنههایی از این دست اگر صورتِ فیلم را کمی خدشهدار میکنند ولی از ارزش مفاهیمِ فیلم هیچ نمیکاهند.