شعری از ایوان بونین
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
زنان آمازون با آن شادمانی لجامگسیخته و سرکش
سروران این سرزمین بودند
سُرور جمع و شیههی اسبانِ افسار به آب داده
بس طنینانداز بود
سروران این سرزمین؛ زنان آمازون
زیستن اما دمیست
کیست اکنون که نشان قدمهاتان را بر کرانِ بیکنارهی عریان
نشانه کند؟
آیا باد، برهوتِ دریا را درنوردید؟
آه ای زنان آمازون سروران این سرزمین
بادِ جنوب دیریست که هزاهز از کرانه پراکندهست
دیریست که دُردانههای خیزابهای سهمناک
غلطاندهاند و بردهاند ردِ ستوران از مردهریگِ نمناک
ای سروران این سرزمین ای زنان آمازون
Gerund in Persian and Russian: Case Study in Dictionaries
Leyla Asgari, Parvaneh Fakhamzadeh
Language for special purposes
Linguistics and cognitive Aspects, Knowledge Representation and Computational Linguistic, Terminology, Lexicography, and Didactics
Gunter Narr Verlag Tubingen
2001
Introduction
Persian needs to form new words for new concepts on a large scale. Derivative words is one of the main tools for word-formation in this language. Gerundive forms are considered as types of derivatives by means of which many words can be made and many concepts transferred. One of the gerundive forms in Persian is the one which ends in –eš. The productivity of this construct in recent years has made it widely popular in technical bilingual English/Persian dictionaries especially in fields like physics, geophysics, chemistry, chemical engineering and hygiene.
A precise definition for this group of words and expressions which have been made through such a mechanism, is to be inevitably on the basis of grammatical studies and also the way they have been divined in general dictionaries. The study and analysis of gerundive forms in these dictionaries can be the first step towards resolving the problems in the way of constructing and applying scientific and technical terms. Therefore, this paper has concentrated on the way the gerundive form ending in –eš has been presented in five contemporary and frequently used dictionaries of Persian. Dehkhoda, Mo'in, Amid, Moshiri, and Sadri-Afshar has taken into its scope of study issues of (phonetic) transcription, grammatical labels, forms of definition and examples given.
The analysis presented in this paper is on how the ferundive forms of Persian have been introduced in general dictionaries of this language based on a comparison between general dictionaries of Persian and those of Russian. One of the reasons why Russian dictionaries have been chosen is their organized and thought-out structure especially as in Slovar russkovo yazika and Ozhigov. Another reason has been the similarity in meaning and function between gerundive forms in Russian and those in Persian despite their structural differences. (The examples of Russian gerundive forms understudy end in (nie) and (n'e).
……………………………………
نگاهی کوتاه به فیلم رنگ خدا، ساختهی مجید مجیدی، 90 دقیقه، محصول 1377
نوشتهی پروانه فخامزاده
1378
رنگ محبت، رنگ عشق
فیلم رنگ خدا پر است از نشانههایی که بیننده را در کار بناکردن داستان با خود همراه میکند و رشتهی ماجرا در مورد مفهوم داستان را به دست او میسپارد. داستان فیلم به ادراک ما از واقعیت بسیار نزدیک است، اما با واردکردن عنصر نشانه، ما را به اندیشیدن دربارهی پدیدههای معنادار هستی، که در مواقع عادی به آن نمیاندیشیم، رهنمون میشود.
فیلم با آغاز خود دو پیام عمده به ما میدهد. یکی آشکار و دیگری نهان. دیالوگ معلم و شاگردان بر پردهی سیاه سینما ما را به دنیای نابینایان میبرد، که پیامی است آشکار، و صدای مادربزرگ بر نوار و نیز کلام محمد به ما میگوید که رابطهای مهرآمیز میان کودک و مادربزرگ را در پیش رو خواهیم داشت.
پدر، محمد را نمیخواهد و این را به معلم مدرسه نیز میگوید، علت این امر در همان ابتدا روشن میشود، آنجا که به طلافروشی میرود. ولی این تنها دلیل گریز پدر از محمد نیست، بلکه محمد نقصی است که پدر از آنِ خود میداند و در پیِ راندن نقص از خود است و از ظاهرشدن آن نقص در انظار (رفتن محمد به مدرسه) بهشدت عصبانی میشود. ولی برخلاف ظاهر ماجرا، پدر به فرزندش علاقه دارد و به همین دلیل دچار تردید است. تردیدی که در کنار رودخانه پیش میآید، زمانیکه دوربین بهجای چشم پدر، ما را به پشت سر محمد میبرد، و زمانیکه به دریای ناآرام مینگرد، و هنگامیکه به رفتن محمد به دل جنگل در سکوت خیره میشود، و زمانیکه برای برگرداندن او از کارگاه نجاری مردد است، و بالاخره لحظهی تردید بر روی پل بههنگام افتادن محمد در آب، که جوجهی فروافتاده از لانه و لاکپشت واژگون پیشاپیش خبر آن را داده بودند. و این تردیدها نشانهی بیمهری پدر نیست بلکه برعکس نشانهی عاطفهی اوست.
دو قهرمانِ تنهای فیلم
در جایجای فیلم شاهد صحنههایی هستیم که به ما نشان میدهد که محمد بهجز نقص مادرزادیاش، پسربچهای طبیعی است با هیجانات و خواستههای مشابه سایر کودکان. در صحنههای آغازین فیلم اگرچه محمد از نیامدن پدر ناراحت و نگران بر نیمکت نشسته است ولی به شنیدن صدای جوجهی ازلانهفروافتاده به جستجوی آن میرود و با تلاش و سختی و در زمانی طولانی (قطعهای متوالی فیلم برروی دست پسرک مؤید گذشت زمان است) بالاخره جوجه را به لانه میرساند و در مقابل دیگران نیز سعی میکند مشکل خود را در پسِ بهنمایشگذاشتن برتریهایش پنهان کند (آنجا که در جواب به خواهرش میگوید که مدرسهی شهر با مدرسهی روستا فرق دارد و نیز در صحنة کلاس که اشتباهات دانشآموزی را بههنگام روخوانی فارسی تصحیح میکند). ولی در واقع او نیز همچون پدر، تنها و از شرایط خود ناراضی است. محمد به این موضوع اعتراف نمیکند مگر در مقابل نجار نابینا، که او هم احساسی مشابه دارد (زیرا بعد از شنیدن حرفهای محمد در سکوت صحنه را ترک میکند). پدر نیز از زندگی خود نزد مادربزرگ گله میکند. ولی محمد امیدوارانه و با اتکا به گرمای محبت مادربزرگ، بر سنگهای کف رودخانه، بر شنهای ساحل، بر سنبلهی گندم،... بهدنبال معنای زندگی و خداست، درحالیکه پدر با تردید بهدنبال گریز از تنهایی است. و سرانجام محمد در طوفان و مه، مادربزرگ را از دست میدهد و تنهای تنها میشود. پدر نیز با پسفرستادنِ تحفههای عروسی و گریهای توفانی تنهای تنها میشود.
مادربزرگ، نخستین رنگ عشق برای محمد
میان مادربزرگ و محمد رابطهی عاطفی محکم و دوسویهای برقرار است. در آغاز محمد سرزنده و سبکبال، همچون پری که از پنجرهی اتوبوس بیرون گرفته، بهسوی "عزیز" میرود، ولی باد پَر را از دست او میرباید، وقتی که از رسیدن به ده آگاه میشود، فریاد میزند و "عزیز" را میخواند."عزیز" نیز لبخند میزند و خوشحال از آمدن محمد به سویش میرود و سوغات او را به سنجاق دعایش وصل میکند تا همیشه همراهش باشد. همان گُل سری که با افتادنش در آب خبر پیشآمد بدی برای "عزیز" را به ما میدهد. "عزیز"، محمد را به سرزمین امید میبرد، آنچه را که کِشته است به او نشان میدهد، او را به امامزاده میبرد و از آب آنجا به صورتش میزند، برایش شمع روشن میکند، و همچنان امیدوارست که چشمهای محمد نیز روشن شود، برایش نذر میکند و سفره تدارک میبیند و به او میگوید که هرچه از خدا میخواهد آرزو کند، و در مقابل خواستهی محمد برای رفتن به مدرسه، تاب مقاومت ندارد و تسلیم خواستهی او میشود، برایش قصه میگوید، از آینده و تحصیل صحبت میکند و بههنگام مرگ نیز فقط آرزوی دیدار او را دارد (تصویر محمد در مه). محمد نیز او را دوست دارد و او را سفید و زیبا میبیند.
مادربزرگ، برای علاقهای که به محمد دارد، به پدر نهیب میزند که تو به فکر خودت هستی. ولی پسرش را نیز دوست دارد و نگران آیندهی او نیز هست. با ازدواج او موافق است (طلاهایش را به او میدهد) و به او میگوید: "من نگران محمد نیستم، نگران توام" (تویی که راه درست را در تردیدهایت گم خواهی کرد.
و سرانجام صدا
از عنصر صدا که در زندگی نابینایان نقش شناختی بسیار قدرتمندی دارد، در این فیلم استفادهای دوگانه شده است. آنجا که همهی صداهای محیط تحتالشعاع صدایی قرار میگیرند که فقط در گوش محمد برجسته میشود، آنگونه که در زندگی نابینایان مطرح است، و آنجا که به ما، بههمراه نشانههای دیگر ، خبر از وقوع حادثهای یا وجود احساسی را میدهد. همانگونه که وجدان زندهی پدر را بههنگام تردیدهایش نشانه میشود.
محمد صداهای خوب و پدر صداهای بد را میشنود. امید به آینده و تردیدی که میتواند این آینده را ویران سازد.
عنصر ارتباطی محمد با زندگی، صداست. صدای جوجه او را به تکاپو وامیدارد. در فرشفروشی صدای موسیقی و صداهای دیگر از محیط حذف میشوند و او فقط صدای قُمری را میشنود. در راه روستایی فقط صدای قورباغهها و حیوانات دیگر را میشنود و با شنیدن صدای اسب به حضور پدر پی میبرد. صداها را به الفبا تبدیل میکند و آنها را هجی میکند و با طبیعت ارتباط برقرار میکند، همانگونه که با دستهایش گلها را هجی میکند.
ولی پدر صدای هیولاوار جنگل، صدای ناخوشایند کفتار را میشنود، که واقعیت مرگ و تلاشی را یادآور میشود و حاصل تردیدِ اوست. صدای کفتار و بهدنبال آن شکستهشدن آینه، زمانی که پدر آماده میشود تا نزد عروس برود، از تردید پدر و ناکامی خبر میدهد.
زمانیکه محمد در کنار پدر است، پدر صدای هراسناک کفتار را میشنود و محمد گفتوگوی دارکوبها را. اما آخرین تردید پدر بر روی پل، با صدای دارکوب همراه است و پس از آن نیز صدای مرغان دریایی در صحنهی بهساحلافتادن پدر حکایت از آرامش و رهایی از تردید دارد.
در فیلم عناصر دیگری نیز هستند که حضورشان تنها برای پرداختنِ درونمایه است، تا بتوانیم مفاهیم را به کمک آنها پیش ببریم. خواهران هستند تا با محمد شادی کنند، تا بگویند که او دوست داشتنی است، تا بارِ کودکی را با هم بهپیش ببرند، تا ببینیم که محمد نهتنها آنها را دوست دارد بلکه به فکر آنها نیز هست و برایشان هدایایی میآورد که دیدنی است، که محمد هم آنها را دیده است، مگر نه آنکه آن عکسها را باید دیده باشد تا برای آنها بیاورد؟!!!
عروس آینده هست تا دلیل تردیدهای پدر باشد، تا اشتیاق پدر را برای رهایی از تنهایی بنمایاند، تا با جواب ردِ خود او را بگریاند ولی تردیدهایش را چاره باشد. تا به ما بگوید که پدر حق دارد که دچار تردید باشد، زیرا بهخاطر موقعیت زندگی پدر است که به او جواب رد داده میشود و نه بهخاطر (آمدنداشتنِ عروسی) به قول فرستادهی خانوادهی عروس، زیرا پدرِ عروس با این پیوند موافق است و در ابتدا میگوید: "هرچه زودتر بهتر" ولی این توافق دلیل و شرط دارد. دلیل، سختیکشیدن دختر و ناکامماندن او در ازدواجِ بهوقوعنپیوستهی پیشین است، و شرط راحتی دختر در خانهی شوهر است: " میخواهیم سختی نکشه، شما هم که بچه دارید".
فیلم که با تاریکی شروع شده بود، در پایان با دوربینی چون چشم پرنده، ما را به حرکت درمیآورد، میچرخاند و فرود میآورد تا این بار، از بالا به پایین، نظارهگر پرواز عشق و درهمپیچیدن دو تنها باشیم که نور محبت به آنها جان تازهای بخشیده است.
و سرانجام فیلمِ "رنگ خدا" نشانهای از ذهنِ پر تجربه و پیچیدهای است که با حداقل کلام، در سراسر فیلم با ما سخن گفته است.
فرهنگ گویش خُلّاری
فاطمه مرادی (نیلوفر)
معرفی: پروانه فخامزاده
مجلهی گویش، دورهی پنجم، شمارهی اول، فرهنگستان زبان و ادب فارسی 1378
خُلّار روستایی کوهستانی در 50 کیلومتری شمال غرب شیراز است و از آبادیهای بخش مرکزی دهستان همایجان از توابع شهرستان سپیدانِ اردکان بهحساب میآید. با توجه به آخرین سرشماری بهار 1385، تعداد 43 خانوار (220 نفر) در این روستا سکونت دارند. منبع اصلی درآمد آنها کشاورزی دیم است، بهعلاوهی باغداری، پرورش زنبور و دامداری.
بهنظر میرسد گویش خُلّاری بازماندهی زبان فارسی میانه باشد و در دستهبندی گویشها در ردیفِ گویشهای جنوب غربی ایران و در زیرمجموعهی گویشهای استان فارس قرار میگیرد.
در مورد خُلّاریهای مقیم شیراز آمده که آنان هنوز گویش خود را حفظ کردهاند و در محیط خانوادگی به آن گفتوگو میکنند. خُلّاریها از گذشته به دستههای مختلفِ حاجرضایی، شیخونی، کامِلکی و اغالی تقسیم شدهاند..........
گویش بندر خمیر (هرمزگان)
نوشتهی سید عبدالجلیل قتالی
معرفی: پروانه فخامزاده
مجلهی گویش، دورهی پنجم، شمارهی اول. فرهنگستان زبان و ادب فارسی 1389
کتاب شامل پیشگفتاری در 2 صفحه و مقدمهای در 4 صفحه است. در مقدمه، برخی نقشهای زبان ازجمله نقشهای اجتماعی، هنری و ادبی و تفکری زبان تعریف شدهاند و نیز از اصطلاحات زبان، زبانشناسی، گویش و گویششناسی تعریفهایی ارائه شده و گویشهای جنوب شرقی ایران شامل گویشهای لارستانی، بشاگردی و کمزاری نیز معرفی شدهاند.
پس از مقدمه، فهرستی از نشانههای اختصاری آمده است. بدنهی اصلی کتاب دو بخش کلی را شامل میشود: بخش نخست در سه قسمت به معرفی گویش بندر خمیر میپردازد و بخش دوم مجموعهای است از واژههای مصطلح در بندر خمیر.
گویش کنونی ساکنان بندر خمیر از خانوادهی گویش بندری حدفاصلی میان گویشهای بندرعباسی، قشمی، مینابی و لارستانی است و، بهعلت وجود پیشینهی دریانوردی در منطقه، واژههای عربی، هندی و تعداد اندکی افریقایی و نیز، بهسبب نفوذ انگلیسیها در دوران استعمار، تعدادی واژههای انگلیسی وارد این گویش شده است..........
گویش مشکنان
نوشتهی جمال صدری
نقد و بررسی: پروانه فخامزاده
مجلهی گویش، دورهی چهارم، شمارهی اول و دوم: فرهنگستان زبان و ادب فارسی 1378
روستای کهنسال مشکنان در 90 کیلومتری شرق اصفهان، بر سرِ راهِ اصفهان به نایین و یزد، قرار دارد. فاصلهی آن از شرق تا نایین 54 کیلومتر و از غرب تا کوهپایه 15 کیلومتر است. جمعیت کنونی روستا کمتر از 1000 نفر ذکر شده (ص 17)؛ چنانکه، در بیست سالِ اخیر، بهعلت کمآبی و نبودِ منبع درآمد، هرسال عدهای به اصفهان و جاهای دیگر کوچ کرده و میکنند. تعداد کمی از مردم کشاورزند ولی بیشترِ آنها که به خوشنشین معروفند، از گذشتههای دور، به عبابافی، کرباسبافی و پارچهبافی و، در سی سالِ اخیر، به قالیبافی اشتغال دارند.
گویش مشکنان بازماندهی گویشِ قدیم اصفهان است و با گویشِ شهرکها و روستاهای باخترِ مشکنان (مانند جزه، کوهپایه، زفره) و مناطقِ جنوب و جنوبِ باختری (مانند مشکنان سفلی، کفران، فارفان و اِژیه در منطقهی روددشت و محمدآباد و پیکان و نیکآباد در بخش جرقویه) همانند است. با گویش مناطق شمال و شمال غربی اصفهان (گزی، میمهای، خوانساری) نیز تفاوت چندانی ندارد و با گویش یهودیان اصفهان یکسان است (ص 13). نویسندهی کتاب معتقد است که با توجه به این شباهتها بهیقین میتوان گفت که گویش قدیم اصفهان نیز همین گویش بوده است (ص 13)..............
دربارهی هرمان هسه
نوشتهی پروانه فخامزاده
هفتهنامهی کرگدن
1395
در سال 1877 زمانی که فلاسفهی ایدهآلیست و نویسندگان رمانتیک هنوز در آلمان مطرح بودند، هرمان هسه در دهکدهی کالو(Calw) در حاشیهی جنگل سیاه دیده به جهان گشود.
پدربزرگ پدری او پزشکی متولد لیونی (Livoni) و پدرش، یوهان هسه، کشیشی پروتستان بود. پدربزرگ مادری او شرقشناسی معروف و مبلغ پروتستانیسم بود و مدیر دفتر انتشارات کتابهای مذهبی. او بعدها این انتشارات را به داماد خود واگذار کرد. ماری، مادر هرمان، از جانب مادری منتسب به خانوادهای اصیل در نوشاتل (Neuchâtel) بود.
والدین هرمان هردو سالها در هند زیسته بودند و هرمان بهواسطهی آنها، پیش از فراگیری خواندن و نوشتن، انباشته از افکار و اندیشههای کهنِ شرق بود. او در جایی مینویسد: "خوشبختانه مانند کودکان دیگر، آنچه را که برای زندگی ارزشمند بود، پیش از مدرسه فراگرفتم، از درخت سیب، از باران، از آفتاب و رودخانه، از جنگل و از زنبورها و حشرات. من تعلیمیافتهی ربالنوع هندوی دستافشان بودم ... به ستارگان پیوستم، شاخهی درختان خانهام و رودخانه بسترم بود."
هرمان هسه از شاعران، نویسندگان، راویان و منتقدان پرخوانندهی قرن بیستم آلمان است. آثار او به بیش از پنجاه زبان زندهی دنیا ترجمه شدهاند.
هدف او از نوشتن، بهتفکرواداشتنِ افراد بود. خشونت، جنگ و تبعیض نژادی را منفور میدانست، مخالف سرسخت ناسیونالیسم بود و تا پایان عمر به ارزشهای اعتقادی خود پایبند ماند و با نهایتِ توانِ خود کوشید تا اثرگذار باشد بر کرهی خاک که مردمانش به همهچیز معنایی دلخواسته میدهند، آدمکشی را عملی قهرمانانه میدانند، بیماریِ واگیر را مشیت الهی و جنگ را تحول.
امروز دیدگاههای هسه در زمینهی سیاست، جامعه، کمونیسم، سوسیالیسم، جمهوری وایمار، رایش سوم، یهودیت، احزاب و بهویژه برداشت او از وظیفهی سیاسیِ نویسنده، توجه همگان را برانگیخته است.
از نظر او تکامل معنوی و عقلی، آیندهای نیکو دارد و سرشار است از اندیشههای تازه و شخصی. ازاینرو به هیچکس توصیه نمیکرد که برای کسب معنویت به آیین بودا درآید یا عضو کلیسای سنتی اروپا شود. معتقد بود که اروپاییِ امروز با روحیهی عقلانی و فردیتِ ویژه و ذهنیتی برآمده از عقاید نهضت روشنگری، نمیتواند از دین و آیینی ساده و ابتدایی پیروی کند. او اندیشهی بازگشت به کلیسای مادر را نشاندهندهی فقدان شخصیت و نداشتنِ اندیشهی شخصی و فردیتیافته و مستقل میدانست.
هسه به ادبیات و عرفان مشرقزمین گرایش و دلبستگی داشت. تأثیرات عرفان و حکمت شرق را در دو کتاب سفر به شرق و سیذارتا بیش از دیگر آثارش میتوان دید.
هنگامی که آنهماری شیمل، اسلامشناس نامدار آلمانی، جاویدنامهی اقبال لاهوری را به دو زبان آلمانی و ترکی ترجمه کرد، هرمان هسه پیشگفتاری کوتاه، جذاب و روحنواز بر ترجمهی آلمانی نوشت.
او شعر میسرود و در چهلسالگی نقاشی را شروع کرد. در شرایط شدید بحرانی این دو هنر به یاریاش میشتافتند و در پریشانیها و تنشهای زندگی یاریدهندهاش بودند. در پریشانیها و نابهسامانیهایی که خود عامل آفرینندگی و خلاقیتِ ذهنی او بودند. نقاشی همواره برای او سروری وسوسهانگیز و تفریحی دلانگیز بود. گاه گفتههای خود را با تلفیقی از نقاشی و شعر همراه میکرد.
تا به شکار شادکامی میروی
پذیرای بختیاری نخواهی بود
تا بر ازدسترفته مینالی
به هدف آویختهای و بیقراری
بیگانهای با رهایی
آندم که از طلب رها شوی
بیهدف شوی و بیتمنایی
خیزاب حادثه آرام و
جانت قرار میگیرد.
هسه در سال 1887 نخستین متن خود، دو برادر، را مینویسد. در سال 1891 به مدرسهی مذهبی میرود و سال بعد از آنجا میگریزد و در مدرسهای در نزدیکی اشتوتگارت (Stüttgart) به تحصیل ادامه میدهد. در سال 1893، درحالیکه تنها یک سال تا دریافت دیپلم فاصله داشت، مدرسه را ترک میگوید و فقط به مدت سه روز در یک کتابفروشی مشغول کار میشود و پس از آن به کار در دفتر انتشاراتی پدرش میپردازد. یکسال بعد در کارگاه تعمیر ساعتهای بزرگ برجها و کلیساها شاگردی میکند. در سالهای 1895 تا 1898 هسهی جوان به کارآموزی در کتابخانهای در توبینگن (Tübingen) مشغول میشود، بیوقفه مطالعه میکند و با جمع ادیبان معاشر میشود. در سال 1907 نشریهی ادبی مارس را منتشر میکند، که حالوهوایی انسانگرایانه داشت. در 1911 به هند میرود و در 1914 به گروه کوچکی از روشنفکرانِ آلمانیِ مخالفِ جنگ میپیوندد. در سالهای 1914 تا 1919 در برن (Bern) در تشکیلات کمک به زندانیان آلمانی به فعالیت میپردازد و مقالات زیادی بهقصد کمک به ایشان منتشر میکند.
او عضو فرهنگستان هنر پروس و انجمن نویسندگان سوئیس بود. جایزههای ادبی متعددی برای آثارش به او اهدا شد ازجمله جایزهی گوتفرید کلر (Gottfried Keller)؛ جایزهی گوتهی شهر فرانکفورت (Frankfurt)؛ دکترای افتخاری دانشگاه برن، جایزهی صلح کتابفروشیهای آلمان در هفتهی کتاب فرانکفورت و سرانجام در سال 1946 دبیر آکادمی نوبل، به پاس نویسندگی الهامبخش، جسارت و ژرفنگری و تلاش برای تحقق آرمانهای انساندوستانه و ارزشهای والای بشری، جایزهی ادبی نوبل را به او اهدا کرد.
هسه در طول زندگی پُرماجرا و پُرمرارتِ خود سهبار ازدواج میکند و سرانجام در 9 آگوست 1962 در مونتانیولا (Montagnola) زندگی را بدرود میگوید.
مختصری دربارهی برخی آثار هرمان هسه
در داستان زیرِ چرخ (1905) به انتقاد از نظام آموزشی و تربیتی میپردازد. در این داستان پسرکی نابغه تبدیل به دانشآموزی ابله و کودن میشود. داستان بر اساس واقعهای حقیقی پرداخته شده است.
رسهالده (1914) روایتی است از پیآمدهای پیوندی ناکام. بهانهی عشق به فرزند، قهرمان داستان را تسلیم روزمرگیِ ملالآور خانوادگی میکند. او که هنرمندی است بهنام، در کلافِ رنج و انزوا سردرگم میشود و هنر زندگیکردن را از یاد میبرد و از افشای نگونبختی خود شرمسار است. در جستوجوی سازگاری با جهانِ راستین، به یاریِ دوست، سرورِ هستی در او جان میگیرد و با تحمل درد و اندوه بسیار، جسورانه و مشتاق از کورهراه زندگی بیرون میشود و مسیر گمگشتهی خویش را بازمییابد.
دمیان (1919) را با نام مستعار امیل سینکلر (Emil Sinclair) منتشر میکند. دمیان اثرگرفته از اندیشهی نیچه است. در این رمان به سه داستان "هابیل و قابیل"، "پسر گمگشته" و "توبهکارِ واپسیندم" از کتاب مقدس اشاره میشود. دیدگاه نویسنده در روایت کتاب کاملاً متفاوت با متن کتاب مقدس است.
گرگ بیابان (1927) سرگذشت هنرمند زمانهی ماست که از دست خود و روزگار بیبندوبار در رنج است. دردهای هنرمندان در پستوبلند زندگی گاه در این داستان به شکلی دردناک تصویر میشود. تأثیر روانکاویِ غالبِ زمانه و آشناییِ او با روانشناسی، بهوضوح در این کتاب آشکار است. هسه برآن است تا روانپریشیِ زمانهای را نشان دهد که در آن کهنهها میمیرند بدون اینکه جانشینی داشته باشند. قهرمان کتاب انسانی منزوی است که قادر نیست دو نیمهی وجود خود: نیمهای گرگ و نیمهای انسان، را بههم پیوند دهد.
در نرگس و زریندهن (نارسیس و گلدموند) (1930) کشمکش میان روح و نفس در جریان است. زریندهن بخشی از واقعیت وجودیِ خود هسه و همواره درپی کسب تجربههای تازه است. نرگس آرام است و بیتزلزل و مبلغِ مذهبیِ تمامعیار. مباحثات این دو دربارهی هنر نکات جالبی دربر دارد. زریندهن در وصف هنر میگوید: "هنر راهیست برای غلبه بر فناپذیریِ انسان."
سفر به شرق (1932)، که در پنجاهوپنجسالگی هسه نگاشته شده، شخصیترین و پررمزورازترین آفریدهی اوست و جایگاهی ویژه در کارنامهی ادبی او دارد. روایتِ سفری است بس پرفرازوفرود و شگفتانگیز، با بنبستها و بیراهههای گمراهکننده در راه رسیدن به آزادراه یقین و ایمان در روزگار پرآشوب ولی بارور و خلاقِ پس از جنگ جهانی نخست.
از سال 1932 بهبعد داستانهای زیادی نمینویسد و بیشتر به نوشتنِ مقالات اجتماعی، فلسفی، تاریخی و نقد سیاسی- اجتماعی میپردازد و به فعالیتهای ضدجنگ سرگرم میشود و البته عظیمترین یادگار و میراث خود را در ذهن میپرورد. رمانِ بازیِ مهرههای شیشهای، که درحقیقت وصیتنامهی سیاسی- ادبی- فلسفی اوست، بهآرامی و شکیبایی در طول سالیان دراز پرورده و سرانجام در سال 1943 منتشر میشود.
زمینهی اصلی این اثر بزرگ، وضعیت سیاسی آلمان در سالهای جنگ جهانی نخست و نیز دوران حکومت استبدادی هیتلر است. فضای آن به سالهای آتی (2200 تا 2400) مربوط میشود، و البته اشاره دارد به انحطاط اخلاقی و جنگ در قرنهای 19 و 20 . هسه خود آن را دوران سطحینگری مینامد.
بازیِ مهرههای شیشهای، بازیای با پیشرفتهترین زبانِ رمز و قواعد و دستورزبانی ویژه است. تمثیلی است از وحدت اندیشه برای تمام ایدههایی که تاکنون به ذهن بشر رسیده و تمثیلی است از همهی ارزشهای آفریدهی هنر و تمدن.
هسه میگوید: "میخواستم فضایی روحانی خلق کنم تا از تمام مسمومیتهای جهان به آنجا گریزم، پناه و آرام گیرم و نفس بکشم و مقاومت اندیشه و روح را دربرابر ویرانگریهای زمانه نشان دهم."
مشکلات دوران تحصیل، رشد، بلوغ، پذیرفتهشدن در اجتماع، عصیان در برابر جامعه و حکومت، ارتش، کلیسا، تجارت و ... موضوع داستانهای او را تشکیل میدهند. هسه منتقدانه و سرسختانه به موضوعاتی میپردازد که جهان امروز بهشدت با آن دستبهگریبان است.
ازمیان آثار پرشمار و بهنامِ او میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد:
پیتر کامنتسید (1904)، همسایه (1908)، گرترود (1910)، مجموعهداستان بیراههها (1912)، یادداشتهای سفر هند (1913)، جوانی زیباست (1916)، سیذارتا (1922)، تحقیقی به نام مشاهدات و مجموعهی شعر تسلی شبانه (1929)، جنگوصلح (1946).
دختری از شهر آرل
نوشتهی آلفونس دوده
برگردان از آلمانی: پروانه فخامزاده
1360
بازبینی 1389
این داستان از معروفترین داستانکوتاههای آلفونس دوده، نویسندهی فرانسوی (1840-1897)، است. ژرژ بیزه، آهنگساز فرانسوی، بر اساس این داستان، قطعهای بهنام آرلزین ساخته است.
برای رفتن به دهکده باید از مقابل خانهای گذشت که کنار جاده ساخته شده و پشتِ آن باغ بزرگی است با درختان فراوان. خانهای از نوع خانههای منطقهی پروانس با سقفی از سفال قرمز، نمایی وسیع و قهوهایرنگ و پنجرههایی نامنظم و اتاق زیر شیروانی.
چرا این خانه آنقدر روی من اثر گذاشته بود؟ چرا درِ بزرگ و بستهی آن تا این اندازه قلبم را میفشرد؟ خودم هم نمیدانستم. دوروبرِ آن خیلی ساکت بود. وقتی از مقابلش میگذشتی سگها پارس نمیکردند، مرغها بیصدا فرار میکردند و حتا آهنگ ملایم زنگ قاطرها هم به گوش نمیرسید. با وجود دود رقیقی که از دودکش بیرون میآمد، گویی هیچکس پشت پردههای سفیدِ پنجرهها زندگی نمیکرد.
دیروز ظهر که از دهکده برمیگشتم برای فرار از گرما و نور خورشید از کنار دیوار خانه و در سایهی درختان حرکت میکردم. مستخدمان، در سکوت، مقابل خانه مشغول خالیکردن گاریِ یونجه بودند. درِ بزرگِ خانه باز مانده بود و من درحالِ ردشدن نگاهی به داخل انداختم. تهِ حیاط پیرمرد سفیدمویی را دیدم که پشت میز سنگی نشسته بود و سرِ خود را میان دستانش گرفته بود. کتی که برایش کوتاه شده بود، و شلواری مندرس به تن داشت. با دیدنِ او ایستادم. گاریچی بهآرامی گفت:
- این ارباب ماست. از وقتیکه آن بلا سرِ پسرش آمده همین حالوروز را دارد.
در همان لحظه زن و پسربچهای، که لباس سیاه تنشان بود، از کنار ما گذشتند و وارد خانه شدند.
گاریچی افزود:
- این خانم صاحبخانه است. با پسرش از کلیسا برمیگردند. از وقتیکه او خودش را کشت هر روز به کلیسا میروند. وای آقا نمیدانید چه ماتمی بود.
گاری داشت حرکت میکرد و من که مایل بودم اطلاعات بیشتری بهدست آورم از گاریچی خواستم مرا هم سوار کند. بالای گاری، وسط تهماندهی یونجهها داستان غمانگیز را شنیدم. گاریچی شروع به حرفزدن کرد:
-اسمش یان بود. کشاورزی جوان و خوشتیپ. مثل دخترها خجالتی و مثل مردها پرزور و کاری. چون خیلی خوشتیپ بود، خاطرخواههای زیادی داشت ولی دلِ خودش پیش هیچکس نبود جز دختری که یکروز و فقط یکبار در شهر آرل دیده بود. توی دِه به این عشق نظر خوبی نداشتند. میگفتند دخترک ولنگار است، پدر و مادرش هم اهل اینجا نیستند. ولی یان با تمام وجود فقطوفقط دختر اهل آرلِ خودش را میخواست و میگفت که اگر او را به من ندهید میمیرم. این بود که بقیه موافقت کردند و قرار شد بعد از برداشت محصول آن دو را بههم برسانند. عصر یک روز یکشنبه تمام افراد خانواده توی حیاط جمع بودند و شام میخوردند. یکجورهایی شام عروسی بود. اگرچه خود دخترک نبود، ولی مرتباً جامهایشان را به سلامتیِ او سرمیکشیدند که ناگهان مردی به درِ خانه آمد و با صدایی لرزان خواست با ارباب صحبت کند. وقتی ارباب را دید گفت:
- شما پسرتان را به عقد ازدواج دختری هرزه درمیآورید که دو سال رفیقهی من بوده است. میتوانم حرفم را ثابت کنم. بفرمایید این هم کاغذهای او. پدر و مادرش همه چیز را میدانند. قولِ او را به من داده بودند ولی از وقتی سروکلهی پسر شما پیدا شده است دیگر نه خودش و نه پدر و مادرش، هیچکدام مرا نمیخواهند. خیال میکردم که او مال من است و نمیتواند زنِ کسِ دیگری بشود.
- ارباب پساز اینکه کاغذها را نگاه کرد گفت: "بسیار خب، حالا بفرمایید تو یک گیلاس بنوشید."
- مرد جواب داد: "خیلی ممنون. تشنه نیستم. دلم پر از غم است. بعد سرش را پایین انداخت و رفت.
- ارباب به خانه برگشت. بدون هیچ حرفی سر جای خود نشست و مهمانی شام آن شب بهخوشی بهپایان رسید.
- بعد از شام پدر و پسر به مزرعه رفتند. غیبت آنها طولانی شد. وقتی برگشتند، مادر هنوز منتظر آنها بود. ارباب گفت: "مادر، پسرت را ببوس، احتیاج به محبت دارد."
- یان دیگر از دخترک حرف نزد ولی عاشقش بود و حتا بعد از اینکه فهمیده بود که در آغوش دیگری بوده است باز بیش از پیش دوستش داشت ولی چون خیلی خوددار و مغرور بود حرفی نمیزد و همین بود که پسر بیچاره را کشت. گاهی بدون اینکه حرکتی کند، تنها در گوشهای مینشست و روز دیگر چنان با حرارت مشغول کار میشد که یکتنه کار ده نفر را انجام میداد.
- عصرها جادهی آرل را میگرفت و آنقدر میرفت تا بتواند از دور شهر را در غروب خورشید تماشا کند و بعد برمیگشت. بله آقا هیچوقت دورتر نمیرفت. اهالی خانه که او را اینطور تنها و پریشان میدیدند نمیدانستند چه بگویند و نگرانِ اتفاق بدی بودند. یکبار، موقع غذا، مادر با چشمانی پُراشک به او گفت: اگر با همهی این ماجراها هنوز او را میخواهی ما حرفی نداریم. عروسی کنید.
- پدر، که از خجالت سرخ شده بود، سرش را به زیر انداخت. یان سر خود را بهمعنای نه تکان داد و از اتاق بیرون رفت و از آن روز به بعد روش زندگی خود را عوض کرد و برای اینکه خیال پدر و مادرش را راحت کند تظاهر به خوشی میکرد.
- یان با برادر کوچکش در یک اتاق میخوابیدند و مادر بیچاره با این فکر که شاید پسرش به او احتیاج داشته باشد، کنار درِ اتاق آنها تختخوابی برای خودش گذاشته بود.
- عید سَن آلوا فرا رسید. اهالی خانه سراپا شاد بودند. جشن بزرگی برپا شده بود. انواع غذاها و نوشیدنیها برای همه بهوفور چیده شده بود. فانوسهای رنگی درختها را زینت داده بودند و خوشیِ همه را آتشبازی تکمیل کرد. یان خیلی شاد بود، جوری که سعی میکرد مادر را به رقص و پایکوبی وادارد. زن بیچاره از شوق اشک میریخت. پدر میگفت: "حالش خوب شده است"، ولی مادر ته قلبش نگران بود و بیشتر از قبل از او مراقبت میکرد.
- نصف شب همه برای خواب به اتاقهایشان رفتند و از فرط خستگی بیهوش شدند، جز یان که تاصبح نخوابید. بعداً برادرش گفته بود که او تا صبح گریه میکرده است.
- نه آقا، نه، او خیلی عاشق بود، واقعاً عاشق شده بود.
- سحرگاه مادر صدای پای کسی را شنید که دواندوان از کنار اتاقش گذشت. هول کرد و دلش شور افتاد. صدا زد: "یان، تویی یان؟"
- یان جواب نداد و از پلههای شیروانی بالا رفت. مادر تند از جای خود پرید و باز صدا زد: "یان کجا میروی؟"
- یان وارد اتاق زیرشیروانی شد و مادر بهدنبال او از پلهها بالا رفت. ولی یان درِ زیرشیروانی را از پشت بست.
- پسرم، پسرم، تو را به خدا گوش کن.
- پسر در را بست و قفل آن را چرخاند.
- یان، یان پسرکم جواب بده. چهکار میخواهی بکنی؟
- مادر با دستهای لاغر و ضعیفش سعی میکرد در را باز کند ... که صدای بازشدن پنجره را شنید و پس از لحظهای صدای خشکِ برخورد چیزی روی سنگِ سختِ کفِ حیاط را ...
- بله آقا، طفلک بیچاره گفته بود که خیلی دخترک را دوست دارد و عاقبت خودش را میکشد. راستی که خیلی عجیب است. چرا تنفر نمیتواند عشق را بکشد؟
- آن روز صبح زود مردم دهکده از یکدیگرمیپرسیدند: "این کیست که طرفهای خانهی ارباب اینطور شیون میکند؟"
- مادر، در لباس خواب، کنار میز سنگی، که پوشیده از شبنم صبحگاهی و خون بود، فرزند مردهاش را بغل کرده بود و زار میزد.
آتش
نوشتهی ولادیمیر کارالنکو
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
دوم مرداد 1371
سالها پیش، شامگاهی پاییزی، روی رودخانهی تیرهی سیبری بر قایقی سوار بودم. ناگاه در پیچ رودخانه، درست در پیش رو، در سیاهی کوهستان، شعلهی آتشی پدیدار شد.
خیرهکننده، پرتوان و کاملاً نزدیک میدرخشید.
با خوشحالی گفتم: "خدا را شکر! پناهگاه نزدیک است."
قایقران سر برگرداند و از روی شانه به آتش نگاه کرد و دوباره با بیمیلی به پاروزدن پرداخت:
- خیلی دوره!
باور نکردم، شعلهی آتش همانجا بود و از درون تاریکیِ وهمانگیز به پیش میآمد. قایقران راست میگفت، خیلی دور بود.
پیش آمدن، از دلِ تاریکی بیرون زدن، پرتو افشاندن و نزدیکیِ خود را وعدهای وسوسهانگیز دادن، ویژگی این آتشهای شبانه بود. به نظر میرسید، دوسه حرکتِ دیگرِ پارو ...، و راه به پایان میرسد ... لیک چه دور!..
زمان درازی بر رودخانهی قیرگون قایق راندیم. تنگهها و صخرهها آشکار میشدند، نزدیک میآمدند، میگذشتند، برجا میماندند و در دوردستهای بیکران ناپدید میشدند و آتش همچنان در پیش رو میدرخشید و وسوسه میکرد، اینچنین نزدیک و آنچنان دور ...
اکنون هرازگاه رودخانهی تاریک را در محاصرهی کوهساران و صخرهها و آن شعلهی آتش زنده را به یاد میآورم. آتشهای بسیاری پیش و پس از آن مرا به سوی خود خواندهاند. زندگی همچنان در میان صخرههای عبوس جریان دارد، آتشها دورند، پیوسته باید بهشدت پارو زد.
ولی بااینحال ... بااین وجود، آتشی در پیشِ روست.
چه خوب چه شاداب بودند گلها
نوشتهی ایوان تورگنیف
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
1368
جایی، زمانی، خیلی دور، شعری خواندم. خیلی زود فراموشم شد ... تنها شروعِ آن در یادم مانده است: "چه خوب، چه شاداب بودند گلها ...".
اکنون زمستان است، شیشههای پنجرهها یخ زدهاند، در اتاق تاریک شمعی میسوزد. به گوشهای خزیدهام و در سرم پیوسته زنگ میزند، زنگ میزند: "چه خوب، چه شاداب بودند گلها ...".
خود را مقابل پنجرهی کوتاه خانهی روستایی روسی میبینم. عصر تابستانی بهآرامی میگذرد و جای خود را به شب میدهد. در هوای گرم بوی اسپرک و زیرفون پیچیده. دخترک درحالیکه بر دستهای کشیدهاش تکیه داده و سر را بر شانه خم کرده، لبِ پنجره نشسته است. خاموش و بادقت به آسمان مینگرد، گویا در انتظار پیداییِ نخستین ستاره است. چه زودباورند چشمان اندیشناک و رؤیاییاش. چه گرم است دهانِ بازِ بیگناهِ پُرسندهاش. چه آرام میدمد سینهی نوشکفتهی هنوز هیچ چیز مشوش نکردهاش. چه زلال و نرم است سیمای جوانش. جسارت سخنگفتن با او ندارم. چهاندازه برایم ارجمند است و چهقدر قلبم را میلرزاند.
"چه خوب، چه شاداب بودند گلها ...".
ولی در اتاق همهچیز تیرهوتار است ... شمعِ میرنده صدا میکند، سایههای روان بر سقفِ کوتاه میلرزند، خشمِ سرما آنسوی دیوار زوزه میکشد. و نجوای پیرمردانه ملالانگیز مینماید.
"چه خوب، چه شاداب بودند گلها ...".
چهرههای دیگری در مقابلم قد راست میکنند ... سروصدای شادمانهی خانوادهای روستایی به گوش میرسد. دو سرِ کوچک با موهای بور به یکدیگر تکیه کردهاند و گستاخانه با چشمهای روشن به من مینگرند. گونههای گلگون از خندهای خوددارانه به لرزه میافتند، دستها مهربانانه به هم پیوستهاند و صداهایی جوان و صمیمی درحالیکه از هم پیشی میگیرند طنین میاندازند. وکمی دورتر، درون اتاقی راحت، دستهای جوانِ دیگری انگشتانش را با شستیهای پیانوی قدیمی درگیر میکند. والس لانر1 نمیتواند بر صدای سماور کهنه چیره شود.
"چه خوب، چه شاداب بودند گلها ...".
شمع کمنور میشود و خاموش ... کیست که اینگونه گرفته سرفه میکند؟ سگ پیر بر چهار دستوپا جمع شده و کنار پای من میلرزد، یگانه دوست من ... سردم است ... مورمورم میشود ... همهی آنها مردهاند ... مردهاند ...
یادداشت: lannerovskii valse: لندلر landler یا lander رقصی است عامیانه متعلق به آلمان و اتریش، در سه ضرب که غالباً آوازی بههمراه دارد. بسیار به والس نزدیک است. هایدن، موزارت، وبر، شوبرت، و بتهوون در آثارشان از این فرم استفاده کردهاند.
دربارهی منتقد
آلکسی تولستوی
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
1366
هنر در کار اعتلابخشیدن به زندگی به یاری انسان میشتابد و نقد، آن را تدوین و به مردم هبه میکند. نقد یعنی پشتکار، یعنی ذهن جستوجوگر هنر، و منتقد کسی است که چشمانی هوشیار و طبعی هنرمندانه دارد و به کنکاش در بوتهی هنر مشغول است. نقش منتقد به نقش کارگردانی میماند که نکتههای نهانیِ دستنوشتهای را ازمیان سطرها مییابد و در برابر تماشاگران میگسترد. رشد هنری مخاطبان برعهدهی منتقد است. او فریاد بیامانی است که در سکوت شبانه و هنگام فشار کار به سراغ نویسنده میرود و یادآوری میکند که هر واژه باید بازنگری و ارزیابی شود. منتقد باید دوست هنر باشد و با جسارت فراوان بر همهی ضعفها، پلشتیها و محدودیتهای هنرمندانه و روشنفکرانه ضربه وارد آوَرَد.
در لحظههای خلاقیت، هنرمند باید حضور کسی را حس کند؛ حضور دوستی سختگیر و دانا که پیش از خشک شدنِ مرکبِ هر صفحه آن را میخواند. چه خوب است اگر مفتون شود، بگرید و قهقهه سر دهد و چه هراسانگیز اگر رو تُرش کند و روی بگرداند.
منتقد، نخستین ارزیاب است که نباید رسالتش را ازیاد ببرد، باید شعله برکشد، نه بسوزد و دود کند.
قطرهی باران
نوشتهی س. شیپاچف
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
1371
در گذشتههای دور، پیش از جنگ، به نمایشگاه عدهای از هنرمندان در پل کوزنتسک رفتم.
دیوارها پوشیده از تابلوهای بزرگی بود که هیچکدام زمانِ زیادی توجه مرا به خود نگرفت.
با خود گفتم: هنگام نقاشی از چهرهی آدمها اگر نقاش سعی در فهمیدن درونِ شخص نداشته باشد، اثرِ خوبی نخواهد آفرید.
کنار درِ خروجی متوجه نقاشی کوچکی در قابی بزرگ شدم. جز برگهای سبز انگور فرنگی چیز دیگری در آن نبود و درمیان برگها قطرهآبی میدرخشید.
بیش از زمانی که تمام نمایشگاه را دیده بودم در برابر آن ایستادم. حس میکردم در باغی هستم که توفانی را پشت سر گذاشته است، نمناک و خنک. سنگینیِ قطرهی باران را که فرومیافتاد حس میکردم.
این تصویر ساده مرا سرشار از حس سلامتی و شادمانی کرد. هنگام بازگشت به خانه حیران بودم که چهگونه تا آن زمان ندیده بودم ستارههای درخشانی را که فرش آسمان شهر بودند.
گل سرخ
نوشتهی ایوان تورگنیف
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
1368
آخرین روزهای آگوست و پاییز در راه بود.
بههنگام غروب خورشید رگباری تند و ناگهانی، بدون رعدوبرق از فراز دشت پهناور بهسرعت گذشت. باغِ جلوی خانه از رنگ شفق و بخار باران میسوخت و دود میکرد.
او پشت میز اتاق پذیرایی نشسته بود و لجوجانه و اندیشناک ازمیان درِ نیمهباز به باغ مینگریست.
فهمیدم که آن دم در روح او چه گذشته است، دریافتم که پس از نبردی کوتاه و جانکاه تسلیم احساسی شده که دیگر قادر به تسلط بر آن نبوده است.
تند برخاست و بهچابکی به باغ رفت و ناپدید شد.
یک ساعت گذشت ... و ساعتی دیگر؛ برنگشت.
بلند شدم و از در بهسوی خیابانِ باغ رفتم، تردید نداشتم که او نیز از همان راه رفته است.
همهچیز در تاریکی شب فرو رفته بود ولی بر ریگهای نمناک خیابانِ باغ لکهای صورتیرنگ ازمیان طغیان مه میدرخشید.
خم شدم. گل سرخ جوان و نوشکفتهای بود که دو ساعت پیش غنچهاش را دیده بودم.
بادقت گُلِ بر گِل افتاده را برداشتم. به اتاق پذیرایی رفتم و آن را روی میز، مقابل صندلی او گذاشتم.
سرانجام برگشت. با قدمهای آهسته از اتاق گذشت و پشت میز نشست.
سنگِ صورتش رنگ باخت و جان گرفت. با آشفتگی نگاه شرمگین و شوریدهاش را، که به زمین دوخته بود، به اطراف دواند. گویی چشمانش را تنگ کرده بود.
به گل سرخ نگاه کرد، آن را در دست گرفت و به گلبرگهای مچاله و گثیفِ آن چشم دوخت، نگاهی به من کرد. ناگهان نگاهش ایستاد. چشمانش از اشک میدرخشید.
پرسیدم: "برای چه گریه میکنید؟"
- برای این گل سرخ، ببینید چه به روزش آمده.
خواستم کلماتی پرمعنا بگویم:
- اشکهای شما گِلها را میشویند.
- اشک نمیشوید، میسوزاند.
به سمت بخاری دیواری چرخید و گُل را در آتشی که فرومیمرد انداخت.
با صدایی مصمم و بلند گفت: "آتش بهتر میسوزاند."
چشمان زیبایش هنوز از اشک میدرخشید. خندهای جسورانه سرداد.
تو
از آینهها بیرون میآیی
از ضبطصوت
از لای کتاب
از صفحهی تلویزیون
و از خوابهایم.
به آسمان که نگاه میکنم
از ابرها بیرون میآیی،
پشت چراغ قرمز
از شیشهی جلوی ماشین،
از لنز دوربین
از توی کمدها
از درون چهرهی دیگران.
با تو
وقتی که رودررو میشوم
به آینهها
به خوابها
به آسمان
توی لنزها
به چهرهی دیگران
و به گنجهها میگریزی.
پروانه فخامزاده
1389
زبان اشاره
نویسنده: استلا آلِنیکوف
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
مدرس دانشگاه آزاد ایران واحد زعفرانیه
1380 دانشگاه آزاد، نشریۀ ترجمه، سال اول، شمارهی اول
حدود دوهزار سال پیش سیسرون در فن خطابهی خود گفت: همهی واکنشهای روان آدمی باید با حرکات همراه باشد؛ حرکات پنجهها، انگشتان و کشیدگی دستها به اطراف، کوبیدن پا بر زمین و بهویژه حرکات پرمفهوم چشم. این حرکات مانند زبان بدناند، زبانی که بربرها و وحشیان نیز آن را درمییابند. اشارات میتوانند کاملاً جایگزین واژهها و حتا حروف شوند، مانند حروف الفبای ناشنوایان، یا بر مفهومی دقیق دلالت کنند. افزونبراین میتوانند در نوع خود نماد و رمز به حساب آیند، مانند زبان اشارهی ورزش، علامتهای حرفهای در نیروی هوایی، ترابری، آتشنشانی و غواصی.
در سالهای اخیر مسئلهی ارتباط بدون کلام توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است. در کلمبیا فرهنگی دوجلدی منتشر شده که شامل بیش از 2000 اشاره است که در آمریکای لاتین کاربرد روزمره دارد. مهارت در خواندن زبان اشاره به شناخت بهترِ منش، فرهنگ، سنتها، افسانهها و باورهای قومیِ ملیتهای مختلف یاری میکند و در آموزش زبانهای بیگانه، رقص، باله و هنرپیشگی بهرهی زیادی از اشارات گرفته میشود.
خاستگاه اشاره
ایما و اشاره جزو استعدادهای زیستی انسان است و جانداران دیگر نیز تا اندازهای از این توانایی برخوردارند. افرادی که در محیط زندگی خروس کولی1 به پژوهش پرداختهاند به پیچیدگی و درعینحال گویایی مراسم این پرنده پی بردهاند. وجود حرکات زیستیِ مشابه همچون آیین جفتگیری در انسان، پستانداران، پرندگان، ماهیها و حتا خزندگان، دانشمندان را متقاعد به نزدیکی انسان و حیوانات کرده است. البته در روند رشد اجتماعات انسانی، زبان اشاره پیچیدهتر و از نظر مفاهیم نوین اجتماعی غنیتر شده است، ضمن آنکه هر ملتی علامتهای ویژهی خود را بهوجود آورده است. برای نمونه حرکات مربوط به انکار (نه!) را درنظر میگیریم. به عقیدهی چارلز داروین، چرخش سر (حرکت طبیعی کودکان هنگامیکه از شیرخوردن از سینهی مادر امتناع میکنند) بهعنوان علامت نفی در جریان رشد اجتماعات انسانی نزد همهی مردم یکسان بوده است. ولی امروزه در مطالعهی ملیتهای مختلف، نمودهای گوناگونی از آن میبینیم. معروفتر از همه علامت نفی در بلغارستان است که جهانگردان را دچار مشکل میکند. آنجا تکاندادن سر از بالا به پایین بهمعنای (نه) و تکاندادن سر از یکسو به سوی دیگر بهمعنای (آری) است.
سرخپوستان آمریکا معمولاً با حرکت مختصر دست از مقابل صورت به سمت شانه، مفهوم (نه) را میرسانند. عربها و برخی ملتهای دیگر سر خود را به عقب میبرند و صدای نُچ درمیآورند و برای نشاندادن مخالفت شدید، ناخن شست دست راست خود را به دندان میگزند و سپس آن را با حرکتی تند بیرون میکشند. ترکها در چنین موقعیتی چانه را بالا میبرند، چشمها را تنگ میکنند و با زبان بهنرمی صدای نُچ درمیآورند.
ژاپنیها پنجههایشان را تکان میدهند و مالزیاییها تنها نگاه را به زمین میدوزند. زبان اشاره در مورد سلامگفتن، پرمایهتر و متنوعتر است. در گذشته چینیها بههنگام دیدار، دو دست خود را بههم میفشردند، در زمان ما سخنرانان این حرکت را برای ادای احترام به شنوندگان خود انجاممیدهند. اهالی پولینزی یکدیگر را در آغوش میگیرند و پشت هم را میمالند. اسکیموها به سر و شانهی طرف مقابل مشت میکوبند و اهالی لاپونی بینیشان را به هم میمالند و ساموآییها همدیگر را میبویند. مصریان بههنگام سلام، کف دست را به پیشانیِ خود میچسبانند، درست مانند وقتیکه چیزی را فراموش کرده باشند یا موقعیتی را از دست داده باشند. بعضی اقوام آفریقایی یکدیگر را در آغوش میگیرند و گونههایشان را بههم میسایند.
خب، آیا میشود در سکوت گفتوگو کرد؟ به نظر میرسد که این کار درنهایت شدنی است. در میان بومیان استرالیا سنتهایی حفظ شده است مانند ممنوعیت حرفزدن با واژهها. بیوهزنان در جریان تدفین شوهران؛ نوجوانان در گذر از مرحلهی نوجوانی به مرتبهی یک مرد2 و زنان هنگامیکه شوهرانشان را به شکار میفرستند باید سکوت اختیار کنند! و اینجاست که ایما و اشاره به یاری آنها میآید. برخی جهانگردان تعریف میکنند که بارها در قبیلههای استرالیایی زنانی را دیدهاند که بدون برزبانآوردن حتا یک کلمه، دیرزمانی با جنبوجوش در گفتوگو بودهاند. بهعلاوه نباید راهبان سکوتگرای3 مسیحی را نیز از یاد برد که طی سالها، تنها با اشاره مطالب خود را بیان میکردند.
معروف است که ساکنان جزیرهی سیسیل با استفاده از ایما و اشارههای پرجنبوجوش و معنادار با یکدیگر گفتوگو و حتا مطالبی را تعبیر و تفسیر میکنند. بنابر روایات در شهر سیراکیوز4، دیونِ5 جبار با تهدید به مجازات شدید، گفتوگوهای علنی و بحث و جدل را ممنوع کرده بود. در مقابله با این فرمان، مردم در کار و زندگی روزمره بهناچار به بحث و جدل با ایما و اشاره کشیده شدند.
خلقوخوی ملیتها و ایما و اشارات
مایکل آرچیل، روانشناس انگلیسی، در زمان گردشِ دور دنیای خود دریافت که در خلال گفتوگویی یکساعته، فنلاندیها یک بار، ایتالیاییها هشتاد بار، فرانسویها صدوبیست و مکزیکیها صدوهشتاد بار از اشارات استفاده میکنند. در مورد روسها وضع فرق میکند، (احتمالاً بهدلیل اینکه آنها از بیان احساسات خودداری میکنند). روسها تکان هیجانی دست را در هنگام گفتوگو نشانهی بیادبی میدانند.
برخلاف آداب معاشرت روسی که در آن اشاره با دست به شخص یا شیئی ممنوع است، مردم اسپانیا و آمریکای لاتین معمولاً هنگام گفتوگو آنچنان با شور و هیجان دستها، سر و شکلکهای صورتشان را بهکار میگیرند که کل اندیشه و آنچه که دربارهی آن به صحبت مشغولند، برای همهی اطرافیان روشن و آشکار میشود. در میان آنها معمولاً کلام آهنگین و اشارات درهمآمیختهاند.
با اینکه فاصلۀ جغرافیایی روسیه و ژاپن نسبتاً کم است، ولی مثلاً حرکتِ دست به گردن گذاشتن در نزد روسها بهمعنای تا خرخره خوردن و نزد ژاپنیها بهمفهوم اخراج از کار است. در تبت ممکن است عابری زبانش را به کسی که از روبهرو میآید نشان دهد، به این معنا که: "فکر بدی در سر ندارم"، درحالیکه حرکاتی از این نوع در کشوری دیگر میتواند منجر به درگیری شود.
برای اخطارِ "احتیاط!" یا "توجه!" ایتالیاییها، اسپانیاییها و اهالی آمریکای لاتین با انگشت اشارهی دست چپ، پلکِ پایینِ چشمشان را میکشند. در اتریش این حرکت نشانهی تحقیر است. ژاپنیها برخلاف اروپاییها دستها را به جلو دراز کرده، با زدن پنجهها به هم دست میزنند. در انگلستان کفزدنِ آرام و ریتمیک در کنسرت و یا تئاتر نشانهی عدم پذیرش خیلی جدی است و به این ترتیب بهسادگی به هنرپیشه امر میکنند که صحنه را ترک کند.
نوسان پنجهها به بالا و پایین در آرژانتین، اوروگوئه و ونزوئلا بهمعنای فریاد "خب که چی!" است، در پرو این حرکت بهمعنای "اَه چه اشتباهی کردم!" و در شیلی بهمعنای "ببین چی شد" است.
آیا رقص ملیتهای گوناگون زبان زیبا و روشن اشارات نیست؟ حرکات پیچیده و ظریفِ دستِ رقصندهی هندی و ژاپنی و نیز هر وضعیت او نشانهی اندیشهای خاص و مجموع آن داستانی حماسی به زبان اشارات است.
ایما و اشاره عناصر جداییناپذیر فرهنگ انسانیاند که در اعماق سدهها و هزارهها ریشه دواندهاند و کاوشهای باستانشناسی نیز گواه این مطلب است. مثلاً در ساختههای سفالی و نقشونگارهای دیواری که در مکزیک کشف شده، میتوان به چگونگی زبان اشارات در هزارهی اول پی برد: انگشت اشارهی دست راست، که بهطرف جلو کشیده شده، بهمعنای "تو" و دست چپ که به گوش اشاره میکند به مفهوم "توجه"، و گویا مجموع این دو حالت بهمعنای "گوش کن" بوده است. بر پایهی فرضیهها، سنگنوشتههای غارهای مکزیک باستان گویای آشنایی گستردهی آنها با زبان اشارات است.
آیا در این عصر آگاهی که بسیاری از مردم به سه یا چهار زبان صحبت میکنند، ایما و اشاره همچنان میتواند بهعنوان رسانه کاربرد داشته باشد؟ بدون شک آری.
امروزه که هزاران انسان از سراسر جهان در جشنوارههای جهانی، المپیادهای ورزشی و نشستهای علمی گرد هم میآیند، غالباً زبان اشارات در بهجریانانداختن نخستین ارتباطها و ایجاد تفاهم و علاقه درمیان آنها به یاری میآید.
زبان اشارات گاه گویاتر از زبان واژههاست.
پینوشتها:
1. خروس کولی پرندهایست وحشی، بزرگتر از کبوتر و شبیه خروس، با بالهای بزرگ و دم پهن و چشمهای درشت و کاکلی از پر، که بیشتر در کنار نهرها و سبزهزاران زندگی میکند.
2. مناسک گذر اصطلاحی است برای مراسمی که درطی آن یک شخص از حالتی به حالتی دیگر یا از پایگاهی به پایگاه دیگر عبور میکند. مناسک گذر مختص دفع خطرات مافوقطبیعی از شخص موردنظر یا کل جامعه است که حالت معلقی را بین حالت پیشین و حالت جدید بهوجود میآورد. (اصغر عسگری خانقاه، فرهنگ مردمشناسی، ص 289)
3. فرقۀ سکوتگرایان، فرقۀ سکوتزیان یا فرقۀ خاموشان. (تاریخ تمدن، ج 4، بخش 1)
4. شهر یونانینشین جزیرهی سیسیل.
5. حاکم جبار شهر سیراکیوز.
درِ بسته
ژانپل سارتر
برگردان زهرا جعفری
72 صفحه
کتاب درِ بسته (Huis clos) اثر نویسندۀ فرانسوی قرن بیستم، ژانپل سارتر، بهتازگی در انتشارات هفتپیکر به چاپ رسیده است. این نمایشنامه برای نخستینبار از زبان فرانسه ترجمه شده است.
مفاهیم و روابط مطرحشده در این کتاب قابل بررسی از دیدگاه نظریۀ تحلیل رفتار متقابل (اریک برن) و در قالب بازیهای روانشناختی رفتار انسانی است.
هرکس برای خود هدفی دارد، مگرنه؟ من پول و عشق را مسخره میکردم. میخواستم انسان باشم، انسانی محکم و استوار. همهی زندگیم را در این قمار گذاشتم. آیا ممکن است انسان ترسو باشد وقتیکه خطرناکترین راهها را انتخاب کرده است؟ آیا میشود تنها از روی یککارِ فرد در مورد زندگیاش قضاوت و داوری کرد؟
کتاب سید ضیاءالدین طباطبایی رماننویس
سرگذشت پُرتسعید
به کوشش جعفرشجاع کیهانی
163 صفحه
امسال (1395) در انتشارات هفتپیکر به چاپ رسیده است.
سرگذشت پرتسعید، مقارن سفر سید ضیاء به اروپا در اوایل سال 1329ق/ 1290ش نوشته شد و آن وقتی بود که سید از محل تحصیل خود، پاریس، بازمیگشت. او پس از چندی اقامت در استانبول به مصر آمد و در بندر پُرتسعید به مدت بیست روز توقف کرد. تأثرات ناشی از مظالم ایتالیاییها در طرابلس غرب (لیبی) سبب تألیف داستان به قلم او شد. سید ضیاء در سرگذشت پرتسعید، ضمن تقبیح جنگ، مخالفت خود را با دُوَل استعمارگر اروپایی بیان کرده است. چنانکه پیشتر در سرمقالههای شرق و برق عقایدش را منعکس میکرد. حاصل پیروزی جنگی که استعمارگران به راه انداخته بودند، کشتار مردم عادیِ کوچه و بازار از هر دستی و از هر دین و آیینی بود.
فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی. محمد حسندوست. 5 جلد. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی. 1393. 195+ 2955 صفحه. و جلد پنجم llX +403+154 صفحه.
سر ویلیام جونز درجهت اثبات خویشاوندی زبانهای ملل مختلف، درطی سدۀ 19 میلادی، ازطریق گرایش زبانشناختیِ تاریخی- تطبیقی ، برای نخستین بار به رابطۀ میان زبانهای سنسکریت، لاتین و یونانی پی برد. رفتهرفته ریشهشناسی بهمعنای دقیق و علمی شکل گرفت و بررسی تاریخچۀ صورتهای زبانی آغاز شد، یعنی یافتن صورتهای کهنترِ واژه و شکلهای دیگر آن در زبانهای همخانواده و ارتباط آنها با هم در زبانِ هندواروپایی مادر.
فراموش نکنیم که اگرچه زبان هندواروپاییِ مادر حاصل فرایند تقسیمبندیِ زبانها و مقایسۀ تطبیقی آنها بوده است، ولی درواقع، هدف از ریشهشناسی، تنها یافتن میراث مشترک زبانها در یک خانوادۀ زبانی نیست بلکه شناساییِ تحولات زبان طی دورههای مختلفِ آن درطول تاریخ نیز هست. و کشف قواعد این تحولات، امروزه، بیشتر در مطالعات ردهشناختی زبانها کاربرد دارد.
زبانشناسان در مطالعات ریشهشناختی بر اصول و ضوابط زیر توافق دارند:
1. صورت اولیۀ واژه بهعلاوۀ معادلها و مشتقات آن باید مشخص شود.2.همۀ واجهای یک واژه باید با واجهای فرم اولیه (اتیمون ) منطبق باشند.3.انحرافِ هر واج از قواعد معمول باید بهشکلی موجه توضیح داده شود. 4. تغییرات معناییِ واژه درطول زمان باید مشخص و توضیح داده شود. 5. ساختار واجیِ واژههای پراکندهای که اصواتی غیربومی دارند و احتمالاً عاریتی یا قرضیاند باید شناسایی و خاستگاه اصلیِ آنها مشخص شود.
در مطالعات ریشهشناختیِ زبان فارسی، محور اصلی زبان فارسی است و نخستین هدف، اثبات این نکته که این زبان ازجمله زبانهای خانوادۀ ایرانی است و درنتیجه مشخصکردنِ رابطۀ آن با زبان هندواروپاییِ مادر. دیگر اینکه جایگاه این زبان باید نسبت به دیگر زبانهای این خانواده تعیین شود. مثلاً با زبانهای اوستایی و فارسی باستان و ... و نیز با زبانهای زندۀ ایرانی مانند پشتو، اُسّتی، کردی، بلوچی، و ... بهعلاوه باید روشن شود که زبان فارسی با گویشهای رایج امروزی در سرزمین پهناور ایران چه نوع ارتباطی دارد.
همۀ اصول و ضوابطی که گفته شد، در فرهنگ پنججلدی ریشهشناختیِ زبان فارسی تألیف دکتر محمد حسندوست گردآمده است تا آن را تبدیل کند به نخستین فرهنگ کامل ریشهشناختی زبان فارسی (از حرف آ تا حرف ی)، که انتظاری دیرینه را برآورده ساخته است.
جلد اول این فرهنگ (آ- ت)، نخستینبار در سال 1383 توسط مؤلف آماده و زیر نظر دکتر بهمن سرکاراتی در بخش نشر آثار فرهنگستان زبان و ادب فارسی چاپ شد. در نسخۀ جدید، چاپ 1393، جلد نخست مورد بازبینی و تجدیدنظر قرار گرفت و تغییراتی در آن اعمال شد:
تعداد 107 مدخل به مدخلهای حرف (آ) افزوده شده است. ازجمله: آبان، ... ، آبی1، آبی2، ... ، آجر، ... ، آذر2، ...، آزادی، ... ، آس2، آس3، ...، آسیا، ... ، آمین، آهنگ، ...، آییژ.
در برخی از موارد در آوانویسی مدخلها تغییراتی داده شده است: بور، بُل، برنج1، برنج2، و صورت فارسی میانۀ آب.
گاه با افزودن علائم سجاوندی، تلفظ فارسی دقیقتر شده است: آیَفت، آوُردن، ...
به اطلاعات ذیل مدخلها نیز در بسیاری موارد نکاتی اضافه شده است. ازجمله نمونهها و معادلهایی از فارسی افغانستان و تاجیکی قابل ذکر است.
این مجموعۀ پنججلدی با سخنان مؤلف (سخن آغازی) شروع میشود. سپس مؤلف در دیباچه (ص نُه تا پانزده) به شرح چگونگی شکلگرفتن کتاب میپردازد.
در صفحات هفده تا بیستونه، فهرست اختصارات و نیز منابعِ زبانهای اروپایی ثبت شده است و صفحات سیویک تا پنجاهونه، به فهرست اختصارات و نیز منابعِ زبانهای فارسی و عربی اختصاص دارد.
پیوست اول، که از صفحۀ شصتویک مقدمه شروع میشود و تا صفحۀ یکصدوبیستونه ادامه دارد، به تحولاتِ تاریخیِ واجهای زبان فارسی دری پرداخته است و در ادامۀ آن سه فهرست وجود دارد: 1. فهرستِ واجهای زبان فارسیِ دری و پیشینۀ تاریخی آنها (صص یکصدوسیویک تا یکصدو چهلوچهار)، 2. فهرست واجهایزبان ایرانی باستان و تحولات تاریخیِ آنها در زبان فارسی دری (صص یکصدوچهلوپنج تا یکصدوشصت)، 3. فهرست واجهای زبانِ فرضیِ هندواروپایی و تحولات تاریخی آنها در زبان فارسی دری (صص یکصدوشصتویک تا یکصدوشصتوچهار).
در این پیوست و سه فهرستِ آن، حاصل تحقیقاتِ دانشمندان ایرانی و غیرایرانی، در این زمینه، بهطور خلاصه ثبت است. این پیوست، بهگفتۀ مؤلف (ص چهارده مقدمه)، برای علاقهمندان به مسائل مربوط به واجشناسیِ تاریخیِ زبان فارسی بیفایده نخواهد بود.
پیوست دوم (صص یکصدوشصتوچهار تا یکصدوهفتادوپنج) اختصاص دارد به جدول تطبیقی واجهای زبان فرضی هندواروپایی و سپس (صص یکصدوهفتادوهفت تا یکصدونودوچهار) تحولات تاریخیِ [این واجها] در برخی زبانهای منشعب از هندواروپایی.
در این پیوست، واجهای زبان فرضی هندواروپایی، و تحولاتِ شایعِ آنها، در برخی از زبانهای منشعب از هندواروپایی مادر، درقالبِ جداولی، بهصورت تطبیقِ یکبهیک بررسی و در پایانِ جداول، برای بسیاری از تحولاتِ یادشده، مثالی نیز افزوده شده است. مؤلف معتقد است (ص چهارده مقدمه): "آنچه در این پیوست (ظاهراً برای اولینبار درمیان محققان ایرانی) مطرح شده، خود میتواند موضوع رسالهای مفصل باشد".
در انتهای این پیوست، یک صفحه (یکصدونودوپنج) اختصاص دارد به منابع مورد استفاده در تهیه و تدوین پیوست دوم.
پساز پیوست دوم، بدنۀ اصلی فرهنگ، از (حرف آ) در صفحۀ 1، آغاز میشود و به حرف (ی) در صفحۀ 2955 خاتمه مییابد، که مجموعاً 5514 مدخل را شامل میشود. در ذیل بسیاری از مداخل، صورتهای مختلفِ مکتوبِ لغتِ مدخل، برخی مشتقات آن و لغاتی که بهنوعی با لغتِ مدخل مربوطند، آورده شده است.
الگوی مؤلف در تألیف این فرهنگ، فرهنگهای ریشهشناختیِ زبانهای اروپایی بوده است، الگویی که ضمن کار با ذهن و تفکر ایرانی همخوانی یافته است.
دکتر حسندوست در دیباچه قید میکند که خردهای که بر این کتاب وارد است این است که همۀ لغات فارسی و اصل و منشأ آنها را شامل نمیشود. و در ادامه میآورد که علت این است که یافتن چارچوبی دقیق و مطلق برای انتخاب لغاتِ یک فرهنگ، بهویژه فرهنگ ریشهشناختی، تقریباً ناممکن است.
در صفحۀ ده دیباچه آمده است: "... بهناچار دست به انتخاب زدم. بدین نحوکه در انتخاب لغاتِ دخیل از زبانهای غیرایرانی، تنها از روی ذوق و سلیقه عمل کردم. اما درخصوص لغاتِ اصیلِ ایرانی، تنها به وجه اشتقاقِ لغاتی اشاره کردم که منابعِ مورد استفادۀ من، دربارۀ آن لغات، اطلاعات ریشهشناختی بهدست دادهاند. بهعبارت دیگر، لغاتِ اصیلِ ایرانی، که در این فرهنگ دربابِ وجه اشتقاق آنها سخن رفته، لغاتی هستند که توانستهام دربارۀ آنها، از منابع مختلف، اطلاعاتِ ریشهشناختی یا حتی گویشی گردآوری، و یا خود دربارۀ وجه اشتقاق آنها پیشنهادی ارائه کنم".
وی در ادامه دربارۀ واجنویسیِ مداخل نوشته است: "... نخست میپنداشتم که واجنویسیِ مداخلِ این فرهنگ، به یاریِ فرهنگهای معتبر فارسی، بهسهولت امکانپذیر خواهد بود، اما رفتهرفته دریافتم بهکارگیریِ روشی نظاممند، یکدست و مطلق برای واجنویسیِ همۀ لغاتِ فارسی عملاً غیرممکن است". درنتیجه واجنویسیِ برخی لغات منطبق با تلفظ کلمه در فارسیِ دری بوده است و برخی نیز منطبق با تلفظ کنونی کلمه، که همگی با توجه به ضبط فرهنگهای معتبر فارسی و نیز ضبط محققان اروپایی صورت گرفتهاند (نک. دیباچه، صص ده و یازده).
برای تعریف واژهها، از فرهنگهای جهانگیری، برهان قاطع (علیرغم خردههایی که بر آن گرفتهاند)، لغتنامۀ دهخدا، فرهنگ معین، فرهنگ بزرگ سخن و دیگر فرهنگهای فارسی بهره گرفته شده است. برای یافتن شواهد از گنجواژه و پیکرهاستفاده نشده است و مؤلف مستقیماً طی تلاشی طاقتفرسا و طولانیمدت، تعداد بیشماری کتاب را جستوجو کردهاند. بااینحال تعداد اندکی از واژهها بدون شاهد ماندهاند. مانند: سولدونی، سوگُلی، صنّار، سپرهم، لیزیدن، نَنو.
پساز نقل شاهد یا شواهد فارسی، به توضیح ریشهشناختی مدخلها پرداخته شده است. مؤلف در صفحۀ دوازده دیباچه گفته است: "... نخست صورت فارسی میانه، ایرانی باستان و ریشۀ لغتِ مدخل، و سپس مترادف یا همریشۀ آن را، در زبان سنسکریت نقل کردهام. آنگاه ریشۀ هندواروپاییِ لغتِ یادشده را، همراه با مشتقاتی از این ریشه در دیگرزبانهای منشعب از هندواروپایی، نظیر یونانی، لاتینی، ژرمنی، ارمنی، لیتوانیایی و جزآن یاد کردهام. پسازآن به ذکر بازماندههای ریشۀ ایرانی باستان، در زبانها و گویشهای ایرانی، از اوستایی و فارسی باستان در دورۀ باستان گرفته تا فارسی میانۀ تُرفانی، پارتی، سغدی، سکایی، خوارزمی و بلخی در دورۀ میانه، و پشتو، آسی، کردی، بلوچی، و بسیاری دیگر از زبانها و گویشهای ایرانیِ شرقی و غربی در دورۀ نو پرداختهام... . بهطور پراکنده و البته کاملاً تفننی، به بررسی برخی اسامی خاص، به بهانۀ همریشهبودنِ آن با لغت مدخل پرداختهام. این لغات، در پایانِ مدخل، با علامتِ * مشخص شدهاند".
ذکر منبع و استناد به آن از این جهت حائز اهمیت است که این امکان را به خواننده میدهد تا هنگام استفاده از فرهنگ بتواند میان آرا و نقلقولهای مؤکد و محکم و آرا و فرضیههای تشکیکپذیر تمایز قایل شود. بنابراین لازم است که هنگام نقلقول از منبعی، از ذکر نام آن منبع غفلت نشود. که این کار علاوهبر رعایتِ امانت، نقطهقوت هر اثر علمی نیز خواهد بود. مؤلف در این فرهنگ با رعایت نهایت امانتداری، علاوهبر ذکر منابع فارسی و غیرفارسی، در توضیحات مدخلها نیز، هرجا که از منبعی استفاده کردهاند، به آن ارجاع دادهاند، و حتی از ذکر منابع مورد استفاده و نامبردن از اشخاصی که بههرنحو، اطلاعاتی را در اختیار ایشان گذاشتهاند، در زیرنویس و متن دیباچه دریغ نکردهاند.
جلد پنجم کتاب شامل افزودههایی بسیار باارزش است که میتواند راهِ دشوارِ تدوینِ فرهنگهای دیگرِ ریشهشناختی و نیز تکمیل این فرهنگِ موجود را برای دانشپژوهان هموار گرداند. قابل ذکر است که وجود این افزودهها ارزشِ مضاعفی به این اثر بخشیده است.
افزودهها شامل نمایۀ مدخلهای فرهنگ، نمایۀ آوانوشتۀ واژههای زبانها و گویشهای ضبطشده در فرهنگ، و نیز نمایۀ شاخۀ اصلی این زبانها و گویشها است.
ـ نمایۀ واژههای فارسی [نو] (صص 5 تا 154).
ـ نمایۀ شاخۀ اصلی زبانها و گویشهایی که واژههای آنها در این فرهنگ آمده است (صص lll تا llX).
ـ از صفحۀ 1 تا 403 نیز اختصاص دارد به نمایۀ آوانوشتۀ واژههای زبانها و گویشهای ثبتشده در فرهنگ، که مجموعاً حدود 279 نمایه و خردهنمایه را شامل میشود.
لازم است در اینجا به چند نکته اشاره شود:
از آنجا که دستیابی به پیشینۀ واژگان، وسوسۀ همیشگی بسیاری از افراد است، و از همینروست که خود به ریشهشناسی عامیانه میپردازند، درنتیجه این فرهنگ، طیف بزرگی از کاربران را، که افراد معمولی نیز درمیان آنان کم نیستند، دربر میگیرد. لذا نبود فهرستی از نشانههای اختصاری برای کاربر عادی مشکلآفرین خواهد بود. اختصاراتی مانند: (قس: قیاس کنید با)، (نک: نگاه کنید به)، (ه.م: به همین کلمه مراجعه شود)، (<>: مشتق است از یا دخیل است در). که البته در چاپ نخستِ جلد اول در صفحۀ هشتاد مقدمه موجود بوده است.
هرچند که اعلام مختلف مانند اسامی خاص و تاریخی، اسامی جغرافیایی و ... بهطور جداگانه مدخل نشدهاند، ولی در ذیل مدخلهای مربوط و نیز، درصورت ضرورت، به این اعلام اشاره شده است که با مراجعه به فهرست واژگان میتوان به تعداد بسیاری از آنها دست یافت.
گاه بهسبب نامعلوم و مبهم بودنِ ریشۀ مدخل به ریشه تصریح نشده است ولی مشتق یا مترادف و معادلی از آن در گویشهای دیگر، برای تحقیقات بعدی، بهدست داده شده است.
آوانویسیِ مداخل، برخلاف بعضی فرهنگها، که بهشکل تقطیع دستوری هستند، بهصورت تقطیع هجایی است تا خواننده را بهسهولت به خوانش و تلفظ آن هدایت کند.
برای انجام کاری اینچنین خطیر، معمولاً طرحی جامع و سنجیده لازم است و مؤسسهای تحقیقاتی که مسئولیت و هزینههای کار را برعهده گیرد و نیز محققانی باید گردهم آیند که هرکدام تواناییهای لازم را کسب کرده باشند و با علاقه و پشتکار بخشی از کار را برعهده گیرند و سپس با درنظرداشتنِ مبانی ریشهشناسی علمی، به انتخاب روشهای کار و پیکره بپردازند و چالشی درازمدت را به جان خریدار باشند. ولی، بهگفتۀ مؤلف فرهنگ، تمام مواد مورد استفاده برای تدوین این فرهنگ بهتنهایی توسط خود ایشان گردآوری شده است و تهیۀ فهرست واژگان، برگهنویسیِ یکیکِ واژهها و حروفنگاریِ آنها و نیز حروفچینی و غیره توسط خود مؤلف انجام گرفته و بارها و بارها مرور شده است (ص چهارده دیباچه). و اگرچه تدوین این فرهنگ 16 سال بهطول انجامیده است، ولی کار آن پایان نیافته و راه مدخلهای آن همچنان باز است و قابلیت سترگی برای افزودن و بزرگشدن دارد (سخن آغازی ص هفت). تصحیح جلد اول و افزودهشدنِ 107 مدخل به حرف (آ) خود شاهدی بر این دعاست.
پساز چاپ جلد اول در سال 1383، نقدهای بسیاری بر این فرهنگ نوشته شد که در آنها (همه با رعایت احترامی عالمانه) به کمبودهای فرهنگ اشاره شده بود. حال که چنین مجموعۀ گرانبهایی با همت یکنفرۀ جناب آقای دکتر حسندوست فراهم آمده، بر همۀ دانشپژوهان و زبانشناسان واجب است که سالبهسال با بهرهگیری از آن و افزودن بر این گنجینۀ پربها، این راه را ادامه دهند، که اگر چنین شود، قطعاً در سالهایی بس دور، که انتظاری جز این نمیرود، این وظیفۀ ملی به تکامل نزدیکتر خواهد شد. همانگونه که گفته شد، قابلیت این فرهنگ برای بزرگشدن بسیار زیاد است، برای نمونه میتوان با انجام پژوهشهایی از نوعِ پژوهشی که به خلق این اثر انجامیده است، اسامی جغرافیایی، اصطلاحات دستوری، اسامی فرقهها و مسلکهای مذهبی، واژههای گویشهایی که در این کتاب نیامدهاند، مانند واژههای ارمنی، اسامی خاص و تاریخی را نیز به این اثر افزود.
بسیاری از محققان ایرانی و خارجیِ زبانهای باستانی همواره به نیاز تدوین چنین فرهنگی واقف بودهاند ولی صعوبت راه مانع میشد تا به چنین کار سترگی جامۀ عمل بپوشانند. سرانجام دکتر حسندوست کمر همت بر میان بست و از سختی و درازیِ راه نهراسید و این نیاز دیرین را محقق کرد. از آنجا که تا کنون برای زبان فارسی فرهنگ ریشهشناختی تدوین نشده بود و سنتی در این زمینه وجود نداشت تا مؤلف محترم بتواند برپایۀ آن فرهنگ خود را بنا کند، لذا این فرهنگ برپایۀ الگوهای تجربی و معیارهای خاص خود ایشان تألیف شده است.
بدیهی است که پساز انتشار، منتقدان و دستاندرکاران به ریزبینی و نکتهسنجی خواهند پرداخت، که در این صورت نهتنها ذرهای از ارزش کار کاسته نخواهد شد، بلکه قطعاً نقدها به گسترش مطالب آن کمک خواهند کرد.
بهگفتۀ دکتر ساموئل جانسون در مقدمۀ فرهنگ ههژار (1369): "آنجا که هر نویسنده آرزوی بلندآوازگی درسر میپروراند، فرهنگنویس امیدی جز این نمیتواند داشته باشد که از آفت مذمّت برکنار بماند، و غالباً همین سعادت نیز نصیب کمتر فرهنگنویسی شده است".
پروانه فخامزاده
1394
منابع
حسندوست، محمد (1383). فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی ج1. زیر نظر بهمن سرکاراتی. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
____________ (1393). فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی. 5 جلد. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
شرفکندی، عبدالرحمن (1369). فرهنگ کردی ـ فارسی ههژار. تهران: سروش.
پروانه فخام زاده، نویسنده، مترجم، منقد ادبی، زبان شناس، فرهنگ نگار، ویراستار ایرانی است. آثار ادبی پژوهشگر در این صفحه معرفی میشود. دانستن چهار زبان انگلیسی، آلمانی، روسی و فارسی بر تنوع آثارش افزوده است. مجسمه سازی را نیز بایستی بر گستره هنرش افزود.
سال نشر :1394
مثلن همین کلاغ
جوی هارجو، سهند آقایی(مترجم)، پروانه فخام زاده (مترجم) سفارش
این اثر ترجمه ای از متن انگلیسی اشعار جوی هارجو است.
جوی هارجو به سال ۱۹۵۱ در تولسای اوکلاهُما متولد شد. نَسَبَش امریکایی- کانادایی، و شاخه گرفته از میراثِ ماسکوگیایی-کریکِ نیاکانش است؛ اتفاقی که در آثارش به هم صداییِ نمادها، ارزش ها، و اسطوره های بومیِ آمریکا منجر می شود.
هارجو هم اکنون در دانشگاه آریزونا به تدریسِ نویسندگیِ خلاق و ادبیاتِ بومیِ آمریکا مشغول است و سرگرمِ تدوینِ کتابی است داستانی، نیمی زندگینامه و نیمی افسانه.
«مثلن همین کلاغ» عنوان مجموعهای از شعرهای شاعری از تبار سرخپوستان آمریکای شمالی جوی هارجو است که به زودی به ترجمه سهند اقایی و پروانه فخامزاده توسط انتشارات سرزمین اهـورایی منتشر میشود. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سرزمین اهـورایی مجوز چاپ کتاب « مثن همین کلاغ » با ترجمه مترجمان گرامی سهند آقایی و پروانه فخامزاده صادر شده است و این اثر به زودی در فروست شعر جهان انتشارات سرزمین اهـورایی منتشر میشود. این کتاب، اولین مجموعه شعر از شاعر است که در ایران و به زبان پارسی منتشر میشود.
جوی هارجو به سالِ 1951 در تولسا ی اوکلاهُما متولّد شد. نَسَبَش آمریکایی- کانادایی، و شاخه گرفته از میراثِ ماسکوگیایی- کریکِ نیاکانش است؛ اتّفاقی که در آثارش به همصداییِ نمادها، ارزشها و اسطورههای بومیِ آمریکا منجر میشود.
نخستین دفترش، واپسین ترانه در 1975 منتشر شد؛ شعرهایی جمله مولودِ اوکلاهُما و نیومکزیکو .
نخستین منظومهاش، کدام ماه مرا بدینجا کشاند؟ مجموعهای است که با واپسین ترانه آغاز میشود و به آمیزهای از تجربیاتِ روزمره و حقایقِ عالمِ معنا میانجامد. آثار دیگر او عبارتند از «او چند اسب داشت»
« رازهایی از مرکزِ جهان»، «در عشقِ دیوانه و جنگ» ، که جوایزی چند را برای او به ارمغان آورد، آشکارا با سیاست، سنّت و گرامیداشتِ جنبههای دیگرگونشوندۀ شعر پیوند میخورد. نیمۀ نخستِ کتاب یادآورِ اعمالِ خشونتباری چون کشتنِ رهبرِ سرخپوستان است و کندوکاو میکند سختیهای بومیانِ آمریکا را در جوامعِ مدرن؛ و نیمۀ دیگرِ کتاب اغلب به روابطِ افراد و دگرگونیهای فردی اشاره میکند. ذفتر دیگر او منظومۀ منثوری به نام: «زنی که از آسمان فروافتاد» است. از آثار دیگر او: «شعر و افسانه» نام دارد. شاعر در کتابِ چگونه انسان شدیم: گزیدۀ شعرهای 1975 تا 2001 و شعرهای جدید ، به بازیابیِ مفاهیمی چون نقشِ هنرمند در جامعه، عشق، پیوندِ میانِ هنرها، بنیانِ خانواده و معنای انسانیت پرداختهاست و با سرود، اسطوره و شکلهای روایتیِ پیشینیانش، قومی را به قومِ دیگر پیوند میزند. جوی هارجو هماکنون در دانشگاه آریزونای آمریکا دروس نویسندگی خلاق و ادبیات بومی آمریکا را تدریس میکند.
از شعرهای کتاب:
زمستان اگر
گوشههای فسردۀ این موجِ شنی را تصویر میکند
چگونه تابستان را
از افقهای دور
به نظاره بنشینم؟
چگونه حس کنم دستِ آفتاب را بر شانهها؟
شاید این خندۀ توست
در زمستانهای سرد
که خاطرههای گرم را فرامیخواند
سراسرِ شب
خندیدیم و خواندیم
آوازِ بیدریغِ خورشید را
که گوی محبت ربوده از زمین
یادت هست
آوازِ آن دخترِ اُکلاهمایی را؟
عزیزکم
وقتی که رقص بهپایان رسید
با فوردِ یک چشمیام
تو را به خانه خواهم برد
آیا هیچگاه به خانه رسیدیم؟
کتاب مثلن همین کلاغ، مجموعه شعرهای جوی هارجو با ترجمه سهند آقایی و پروانه فخامزاده و طرح جلد مجید ضرغامی که فروست شمارهی 26 شعر جهان انتشارات سرزمین اهـورایی را به همراه دارد به زودی توسط انتشارات سرزمین اهـورایی در قطع رقعی منتشر شده روانهی بازار نشر خواهد شد.
سال نشر :1393
ایوان بونین:
گزیده شعرها، سخنرانی نوبل، ویژگی های شعر، زندگی نامه و سال شمار زندگی و آثار سفارش
سهند آقایی(مترجم)، پروانه فخام زاده (مترجم)
این اثر ترجمه ای است از زبان روسی و در مجموعه ی نوبلی ها در نشر مشکی انتشار یافته است.
گزیده ای است از شعرها، سخنرانیِ نوبل، ویژگی های شعر، و زندگی نامه ی ایوان بونین، شاعر روس.
دو شعر از «ایوان بونین» شاعر روس برنده نوبل ادبیات
از فراز البرز مینگرد به ایران
برگردان: سهند آقایی . پروانه فخّامزاده
ایوان بونین (1953-1870) شاعر و نویسنده پرکار اهل روسیه و برنده جایزه نوبل سال 1933، چهرهای است که در اقلیم ما، با وجود ایراندوستیاش و وجوه دیگری که برخی آثارش را به سنت ما وصل میکند، همچنان ناشناخته مانده است. مترجمان، مجموعهای از اشعار، نقد شاعریاش، سخنرانی نوبل، زندگینامه و سالشمار زندگیاش را از زبان روسی ترجمه کردهاند و این کتاب بهزودی به همت نشر مشکی به چاپ خواهد رسید.
گلهای سرخِ شیراز
بنال بلبل!
که عذاب میکشند
در خیمههای منقوشِ حسّاسه
بر مژگانِ مستِ الماسهای دُرُشتِ اشک
که سیمینه میسوزد
باغ را شبیست
بسانِ باغِ اِرَم
و ماه را دمی
استاده تا سحر
پریدهرنگ و هوسناک
نگرانِ نگارههای نقش بر دیوار
گویی که مینگرد
به حرمسرای پنهانی شاه نظر
دیوارها به سپیدی میزنند
ولی آنجا که نور میخندد
آسمانش سبز میسوزد و گرم
چون چشمهای زبرجدِ مار
بخوان بلبل!
بخوان که عاشق را به رنج میخوانند
بخوان که گلها خاموشند
بخوان که بخوانند
با عطرشان
با مهر
بخوان که داغشان بر چهر
تسلیمِ شکفتنشان است.
«1907- 1906»
البرز اسطوره ایرانی
خورشید
بر فرازِ یخچالهای البرز میتابد
آنجا
مرگ است که میتازد
و الماسِ سیارهها جاریست
مِهی که روی شکافههای البرز میخزد
یارای فتحِ قلّه ندارد
آنجا
مرگ است که میتازد
و ربالنوعی از آسمان
ره میبرد به تاجِ زمین
میترا
که زمین دعاگوی نامِ مقدّسِ اوست
نخستین آفتابِ سپیدهدمانِ دشتهای فسرده است
که بیدریغ
با درفشان ردای زربفتش میتابد
و از فرازِ البرز مینگرد
به ایران
به سرچشمهها و کویرها
به کوهها.
«1905»
موضوع کتاب: ادبیات, شعر,
این کتاب شامل پنج شعر کوتاه کوثر(برمبنای سوره کوثر)، گل سرخ شیراز، زهره، محمد در تبعید و 1917 از نویسنده و شاعر روسی ایوان بونین می باشد. ایوان الکسی ویچ بونین (۲۲ اکتبر ۱۸۷۰ شهر وورونژ روسیه - ۸ نوامبر ۱۹۵۳ پاریس) نویسنده وشاعر معاصر روس و برنده نوبل ادبیات در سال ۱۹۳۳ است.
عنوان:کوثر
نویسنده:ایوان بونین
مترجم:سهند آقایی، پروانه فخام زاده
زبان:فارسی
فرمت:PDF
تعدادصفحات:10
حجم:161 کیلوبایت
سال نشر :1389
عجایب هفت و سی و هفت گانه
ماژیکو ایگور فسوالودوویچ، منور باگدالوا، پروانه فخام زاده (مترجم) سفارش
این اثر پژوهشی است در باره ی دست ساختهای بشر در سراسر جهان. ایگور ماژیکو به دیدنِ یک یکِ آثاری که هنوز وجود دارند رفته است پیرامون آنها پژوهش کرده و با زبانی جذاب به معرفیِ آنها پرداخته است.
ترجمه ی اثر از زبان اصلی، که روسی است، صورت گرفته.
سه قرن پیش از میلاد زمانی که برای نخستین بار عجایب هفت گانه مطرح شدند، هنوز هر هفت مورد وجود داشتند و نه به دست بشر و نه با گذشت زمان ویران نشده بودند.
تمدنِ باستانیِ سواحل دریای مدیترانه پس از تشکیل امپراتوریِ اسکندر مقدونی همچنان پابرجا و بازدید از عجایبِ هفتگانه درپیِ ماهها سفر برای مسافرانِ کنجکاو امکان پذیر بود.
عجایب هفت گانه به سرعت و یکی پس از دیگری روبه نابودی گذاشتند و اکنون تنها قدیمی ترینِ آنها یعنی اهرام مصر برجای مانده است.
اگر به کشورهای دیگر سفر می کنید، پیش از سفر درباره ی پدیده ی عجیبِ آن کشور در این کتاب بخوانید. به یقین آن پدیده درنظرِ شما جذاب تر و سفرتان لذتبخش تر خواهد شد.
عجایب هفت و سی و هفت گانه،کتابی برای آموزگاران و دانشآموزان
عجایبِ هفت و سیوهفتگانه، شما را در سفری حیرتآور به سراسرِ جهان میبرد تا قدرتِ آفرینشِ اندیشۀ بشر را شاهد باشید.
سیوهفت پدیدۀ شگفتانگیز که زاییدۀ تخیلِ انسان و ساختۀ دستِ اوست. اکثرِ این عجایب، برخلافِ نخستین هفت عجایبِ جهان، هنوز برقرار هستند و حاصلِ آشنایی با آنها، آموزههای پر ارزشی هستند از بیحدومرزبودنِ تواناییِ انسان.
در این کتاب، علاوه بر معرفیِ عجایب، انگیزههای ساخت و روندِ شکلگیریِ آنها نیز بررسی میشوند.
عجایبِ هفت و سیوهفتگانه کتابی است که حضورِ آن در هر خانه و کتابخانه، گرایش به کتابخوانی و اکتشاف را در هر سنی ایجاد میکند و افراد را به سفرهایی اعجابانگیز در جهانهای مادی و معنوی میکشاند.
ایگور ماژیکو، نویسندۀ کتاب، خود محققی تاریخدان و جامعهشناس است. کتاب توسطِ خانم دکتر منور جزنی و پروانۀ فخامزاده ترجمه شده و انتشاراتِ بازتابنگار آن را منتشر کرده است.
رُسهالده
هرمان هسه، پروانه فخام زاده (مترجم)
ُرسهالده از آثار مطرح هرمان هسه است. اثری که در کشور آلمان تقریباً سالی یکبار بازنشر می شود.
ترجمه از متن آلمانی صورت گرفته است و روایتی است از پی آمدهای پیوندی ناکام.
بهانه ی عشق به فرزند، یوهان فراگوت را تسلیم روزمرگیِ ملال آورِ خانوادگی کرده است. او که هنرمندی است به نام، در کلافِ رنج و انزوا سردرگم شده و هنرِ زندگی کردن را از یاد برده و از افشای نگون بختیِ خود شرمسار است. در جست و جوی سازگاری با جهانِ راستین، به یاریِ دوست، سرورِ هستی در وجودِ او جان می گیرد و با تحمل درد و اندوهِ بسیار، جسورانه و مشتاق از کوره راهِ زندگی بیرون می شود و مسیرِ گم گشته ی خویش را باز می یابد.
آشنایی با ارجاع
پروانه فخام زاده
این کتاب در سال ۱۳۷۷ توسط نشر ماکان انتشار یافته است و از آن پس تا کنون چندین بار تجدید چاپ شده است. به شیوه ی ارجاع در فرهنگ های یک زبانه اختصاص دارد و گاه اشاره ای نیز به انواعِ دیگرِ ارجاع کرده است.
نادری، فتانه (1394). بررسی ساختار و محتوای رمانهای برندۀ جایزۀ ادبی. تهران: نشر بایا. 104 صفحه.
این کتاب برگرفته و خلاصهای است از پایاننامۀ کارشناسی ارشد خانم فتانه نادری با عنوان “نقد و بررسی چهار رمان برندۀ جایزۀ ادبی”: پرندۀ من (فریبا وفی)، نیمۀ غایب (حسین سناپور)، چراغها را من خاموش میکنم (زویا پیرزاد) و انگار گفته بودی لیلی (سپیده شاملو).