قطرهی باران
نوشتهی س. شیپاچف
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
1371
در گذشتههای دور، پیش از جنگ، به نمایشگاه عدهای از هنرمندان در پل کوزنتسک رفتم.
دیوارها پوشیده از تابلوهای بزرگی بود که هیچکدام زمانِ زیادی توجه مرا به خود نگرفت.
با خود گفتم: هنگام نقاشی از چهرهی آدمها اگر نقاش سعی در فهمیدن درونِ شخص نداشته باشد، اثرِ خوبی نخواهد آفرید.
کنار درِ خروجی متوجه نقاشی کوچکی در قابی بزرگ شدم. جز برگهای سبز انگور فرنگی چیز دیگری در آن نبود و درمیان برگها قطرهآبی میدرخشید.
بیش از زمانی که تمام نمایشگاه را دیده بودم در برابر آن ایستادم. حس میکردم در باغی هستم که توفانی را پشت سر گذاشته است، نمناک و خنک. سنگینیِ قطرهی باران را که فرومیافتاد حس میکردم.
این تصویر ساده مرا سرشار از حس سلامتی و شادمانی کرد. هنگام بازگشت به خانه حیران بودم که چهگونه تا آن زمان ندیده بودم ستارههای درخشانی را که فرش آسمان شهر بودند.