گل سرخ
نوشتهی ایوان تورگنیف
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
1368
آخرین روزهای آگوست و پاییز در راه بود.
بههنگام غروب خورشید رگباری تند و ناگهانی، بدون رعدوبرق از فراز دشت پهناور بهسرعت گذشت. باغِ جلوی خانه از رنگ شفق و بخار باران میسوخت و دود میکرد.
او پشت میز اتاق پذیرایی نشسته بود و لجوجانه و اندیشناک ازمیان درِ نیمهباز به باغ مینگریست.
فهمیدم که آن دم در روح او چه گذشته است، دریافتم که پس از نبردی کوتاه و جانکاه تسلیم احساسی شده که دیگر قادر به تسلط بر آن نبوده است.
تند برخاست و بهچابکی به باغ رفت و ناپدید شد.
یک ساعت گذشت ... و ساعتی دیگر؛ برنگشت.
بلند شدم و از در بهسوی خیابانِ باغ رفتم، تردید نداشتم که او نیز از همان راه رفته است.
همهچیز در تاریکی شب فرو رفته بود ولی بر ریگهای نمناک خیابانِ باغ لکهای صورتیرنگ ازمیان طغیان مه میدرخشید.
خم شدم. گل سرخ جوان و نوشکفتهای بود که دو ساعت پیش غنچهاش را دیده بودم.
بادقت گُلِ بر گِل افتاده را برداشتم. به اتاق پذیرایی رفتم و آن را روی میز، مقابل صندلی او گذاشتم.
سرانجام برگشت. با قدمهای آهسته از اتاق گذشت و پشت میز نشست.
سنگِ صورتش رنگ باخت و جان گرفت. با آشفتگی نگاه شرمگین و شوریدهاش را، که به زمین دوخته بود، به اطراف دواند. گویی چشمانش را تنگ کرده بود.
به گل سرخ نگاه کرد، آن را در دست گرفت و به گلبرگهای مچاله و گثیفِ آن چشم دوخت، نگاهی به من کرد. ناگهان نگاهش ایستاد. چشمانش از اشک میدرخشید.
پرسیدم: "برای چه گریه میکنید؟"
- برای این گل سرخ، ببینید چه به روزش آمده.
خواستم کلماتی پرمعنا بگویم:
- اشکهای شما گِلها را میشویند.
- اشک نمیشوید، میسوزاند.
به سمت بخاری دیواری چرخید و گُل را در آتشی که فرومیمرد انداخت.
با صدایی مصمم و بلند گفت: "آتش بهتر میسوزاند."
چشمان زیبایش هنوز از اشک میدرخشید. خندهای جسورانه سرداد.