آتش
نوشتهی ولادیمیر کارالنکو
برگردان از روسی: پروانه فخامزاده
دوم مرداد 1371
سالها پیش، شامگاهی پاییزی، روی رودخانهی تیرهی سیبری بر قایقی سوار بودم. ناگاه در پیچ رودخانه، درست در پیش رو، در سیاهی کوهستان، شعلهی آتشی پدیدار شد.
خیرهکننده، پرتوان و کاملاً نزدیک میدرخشید.
با خوشحالی گفتم: "خدا را شکر! پناهگاه نزدیک است."
قایقران سر برگرداند و از روی شانه به آتش نگاه کرد و دوباره با بیمیلی به پاروزدن پرداخت:
- خیلی دوره!
باور نکردم، شعلهی آتش همانجا بود و از درون تاریکیِ وهمانگیز به پیش میآمد. قایقران راست میگفت، خیلی دور بود.
پیش آمدن، از دلِ تاریکی بیرون زدن، پرتو افشاندن و نزدیکیِ خود را وعدهای وسوسهانگیز دادن، ویژگی این آتشهای شبانه بود. به نظر میرسید، دوسه حرکتِ دیگرِ پارو ...، و راه به پایان میرسد ... لیک چه دور!..
زمان درازی بر رودخانهی قیرگون قایق راندیم. تنگهها و صخرهها آشکار میشدند، نزدیک میآمدند، میگذشتند، برجا میماندند و در دوردستهای بیکران ناپدید میشدند و آتش همچنان در پیش رو میدرخشید و وسوسه میکرد، اینچنین نزدیک و آنچنان دور ...
اکنون هرازگاه رودخانهی تاریک را در محاصرهی کوهساران و صخرهها و آن شعلهی آتش زنده را به یاد میآورم. آتشهای بسیاری پیش و پس از آن مرا به سوی خود خواندهاند. زندگی همچنان در میان صخرههای عبوس جریان دارد، آتشها دورند، پیوسته باید بهشدت پارو زد.
ولی بااینحال ... بااین وجود، آتشی در پیشِ روست.