"ادبیات؛ کودک دیروز، کودک امروز"
آینهایم یا چراغ
نوشتهی صوفیا محمودی و پروانه فخامزاده
شورای کتاب کودک
1393
ادبیات، تاریخ احساسات و عواطفِ انسانی است؛
ادبیات، الگوساز و فرهنگسازِ ملتها و تعالیدهندهی جوامع است؛
ادبیات آینهی روحِ زندگی، و چراغِ راهِ زندگیست؛
و ادبیات، گاه، صدای زندگیست؛ ... صدای خاموشان و دورافتادگان و در اعماقماندگان، و صدای محرومان و ستمدیدگان و ضعیفانی که نه زر و زوری در بساط دارند؛ و نه وکیل و وصی و قیمّی ... تا دادی بشود بر بیدادی که بر آنها میرود.
و اغلبِ کودکانِ ما ، از محرومانِ همین گروه اجتماعی هستند؛ عدهای، محروم به لحاظِ مادی و عدهای به لحاظِ فرهنگی - معنوی ...!
مقالهی حاضر در جستوجوی صدای کودک به بررسیِ آندسته از ادبیات که در طیِ 100 سالِ اخیر برای کودک و نوجوان، و یا عمدتن دربارهی او نوشته شده است، میپردازد ... صداهایی از غم و شادی، و صداهایی از آمال و آرزوهای کودکانِ محرومِ این سرزمین...؛ و آنگاه تأملی بر تأثیرِ این ادبیات بر جامعه، در طول یکصدسالِ گذشته!! ... شاید که پاسخِ بهدستآمده به کاری آید یا فرجی شود در گرهگشایی از کاروبار، یا بهروزیِ حال و روزگارِ کودکانمان.
بهدنبالِ یافتنِ پاسخ، ادبیات ایرانمان را ورق میزنیم ...
در ابتدا ادبیاتی کارآمد که گویای حال و روزگارِ کودک و نوجوان از زاویهی نگاه یا زبانِ خود او باشد، بهسختی یافت میشود؛ ... تا اینکه:
نخستین صداهای کودکی از میان خاطراتی ثبتشده مربوط به یادهای کودکیِ عدهای اندکشمار، در دوران انقلاب مشروطیت به گوش میرسد.
یکی دو دهه مانده به 1300 خورشیدی. سالهای جنبش مشروطهخواهی. و این در حالیست که:
- جمعیت ایران 9 الی 10 میلیون نفر برآورد میشود.
- از هر 100 طفل نوزاد تا وقتی به پنجسالگی برسند، 60 الی 70% هلاک میشوند.
- از هر 1000 نفر فقط یک نفر با سواد است؛ یعنی یکدهمِ درصد.
- سوادآموزی در مکتبخانهها و به روش: "تا نباشد چوب تر/ فرمان نبرد گاو و خر" و "جور استاد بِه ز مهرِ پدر" ... در طولِ سدههای متمادی به غیرانسانیترین و ناکارآمدترین شکل جریان داشته است.
یحیی دولتآبادی (1239- 1315 خورشیدی) مینویسد:
مکتبخانههای ما در سر گذرها و در کنار کوچهها بود. یک مکان کثیف پست تاریک نمناکی را که پر از کک و جانورهای دیگر بود اسم آنرا مکتب میگذاردند و یک پارچه بوریای مندرس که چند جای آن سوراخ و پاره شده و خاک زمین نمایان گشته در آنمکان افتاده بود اسم آن فرش مکتب بود، یک نفر آدم بیسواد بیتربیت در گوشه آن مکان نشسته اسم او معلم مکتب بود یکدسته چوب و فلک در حضور معلم ریخته که هر ساعت چشم اطفال به آنها میافتاد میلرزیدند و جمعی اطفال بیگناه را که زیاده از اندازه گنجایش آن فضا بود در آنمکان جمع میکردند و اینشخص عامی که از همه جا بیخبر بوده شروع بدرس گفتن برای این اطفال مینمود طفلیرا که هنوز شکل حروف تهجی را یاد نگرفته و حروف را از هم تمیز نداده مجبور میکردند که سورههای مشکله قرآنرا بخواند و چون طفل بیگناه زبانش بگفتن کلمات مشکله مانند بالخنس الحوار الکنس جاری نمیشد فورا پاهای او را در فلکه میگذاردند و در پیش چشم اطفال مکتب او را چوب میزدند گاهی معلم بیانصاف چوب بر سر و صورت طفل میزد شاید چشم و یا عضو دیگر او را ناقص میکرد ....
مهدی آذریزدی (1300 – 1388 خورشیدی) بازنویسِ متونِ کهنِ ادبِ فارسی برای کودکان و نوجوانان، که از آموزش در همین مکتبخانهها هم بهرهای نبرده بود، خواندن و نوشتن را از پدرش آموخت. شخصیتِ خودساختهی او و کوششِ بیوقفهاش در افزودن به معلوماتِ خود، از طریق مطالعهی شخصی، او را به هدف رساند. او پیش از رسیدن به زبانی استوار و روان در بازنویسی، در نوجوانی و جوانی به کارهایی چون جوراببافی، شاگردبنایی، عکاسی، کارگری در چاپخانه و شاگردی در کتابفروشیها پرداخت. آذریزدی دربارهی کودکی خود چنین میگوید:
پدرم کشاورز بود. یک رعیت باغبان اهل آخرت بود؛ که خودش هم سواد درست و حسابی نداشت و مدرسه را مخالف اخلاق میدانست ... ما در یزد در میان زردشتیان در محله گبرها زندگی میکردیم ... بچه در اطراف ما نبود. بازی توی کوچه هم برای من ممنوع بود و پدرم میگفت که فقط باید به فکر آخرت باشیم. مدرسه نرفته بودم تا دیگر بچهها را ببینم . .... من اصلا" متوجه نبودم که ما مردم فقیری هستیم. از همان زندگی که به آن عادت کرده بودیم، راضی بودم و اگرچه از بچههای باغ اربابی - که مرا دهاتی حساب میکردند- دلخور بودم اما حسادتی نسبت به آنها نداشتم. اولین بار که حسرت را تجربه کردم، موقعی بود که دیدم پسرخاله پدرم – که روی پشت بام با هم بازی میکردیم – چند تا کتاب دارد که من هم میخواستم، و نداشتم. به نظرم ظلمی از این بزرگتر نمیآمد که آن بچه (که سواد نداشت) آن کتابها را داشته باشد و من (که سواد داشتم) و میخواستم، نداشته باشم. کتابها گلستان و بوستان سعدی، تاریخ معجم چاپ بمبئی بود. شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت: اینها به درد ما نمیخورد. گلستان و بوستان و تاریخ معجم کتابهای دنیاییاند! ما باید به فکر آخرتمان باشیم. شب به زیرزمین رفتم و ساعتها گریه کردم و از همان زمان عقده کتاب پیدا کردم. من تا 18 سالگی فقط سه – چهار کتاب اخلاقی و مذهبی خوانده بودم و قرآن و دعای کمیل ... تا این زمان فکر نمیکردم ممکن است کودکان خواندنیهایی سوای بزرگسالان داشته باشند، ما روستایی تمام عیار بودیم و از همهجا بیخبر. من بیشتر با پدرم همراه بودم. او هم تنها چیزی که بلد بود، این بود که دم به ساعت میگفت ما باید به فکر آخرتمان باشیم. پدرم با ایمان و کمی متعصب و سادهدل بود و گناهی هم نداشت، اینطور بار آمده بود.
و حتی رضی هیرمندی (1326 - ) مترجم و اهل قلمِ زمانِ اکنونِ ما، که سوادآموزی را در زادگاهش روستای واصلان از توابعِ شهر زابلِ سیستان و بلوچستان، در دههی سی آغاز کرده، چنین مینویسد:
خانه ملا عبارت بود از یک حیاط خشکِ بی دار و درخت، یک مطبخ گوشه حیاط، یک طویله کوچکِ تکآخوره برای الاغِ ملا، اتاق کوچکی که خود ملا با زن و دختر و چهار پسرش در آن زندگی میکرد و یک اتاق دنگال خشت و گِلی که همان مکتبخانه بود... ما حدود بیست پسرِ شش تا سیزده چهارده ساله چفت درچفت روی حصیر ریشریش شدهای که از برگ خرما درست شده بود مینشستیم. یک کنجِ اتاق هم دو سه دختر کز میکردند. هر کدام از ما سرش به درس مخصوص به خودش بود: الفبا، سرگــَردُ، قرآن، ورقه و گــُلشاه، و حیدربیک. با اینکه همه زیر یک سقف درس میخواندیم هر کدام از ما یک کلاس مستقل بود. برای آنها که اوایل کار بودند، ملا درسشان را روی تکهای کاغذ مینوشت و نوشته را با خمیر آرد یا با سریش میچسباند به یک لوح چوبی دستهدار ... ما همه درسهایمان را با صدای بلند میخواندیم و گوشمان بدهکار درس دیگران نبود. همین که صدای دستهجمعی یا تکی ما فروکش میکرد ملا با یک چشم غره و با گفتنِ "جوش کنید" به ما حالی میکرد که دوباره باید صدایمان اوج بگیرد. ترکههای بلند و کوتاه و خیسخورده انار هم که کنار تشکچه ملا چیده شده بود در اوجگیریِ همخوانیِ ما تأثیر بهسزایی داشت.
و بسا حکایتها و روایتها و یادنوشتهای بزرگانی از اهالیِ فرهنگ وادب، که همه، گویای همین حالوهوای ستمبار وغیرانسانیِ مکتبخانهها ست. خاطراتِ کودکیهای بزرگانی چون: حسن رشدیه (1229- 1322 خورشیدی)، عبدالحسین صنعتیزاده کرمانی (1274- 1351 خورشیدی)، علیمحمد فرهوشی (1254- 1347 خورشیدی) ، مهدی آذریزدی (1300 – 1388 خورشیدی) ، و..... و... همگی از این دستاند.
درهمان اوان است که جنبش مشروطهخواهی در 1285 خورشیدی، بهدست مبارزان و اندیشهمندانی که خواهان تغییر و اصلاحات اجتماعی و وضع موجودند، جامعه را به مدت بیش از یک دهه تکان میدهد. به بیدارباش و به هشیارباش؛ ... وانقلابی بهوجود میآید همهسویه! علمگرایی میخواهد حرفِ اول را بزند:
عبدالرحیم طالبوف (1250-1328 قمری)، کتاب احمد را مینویسد. او در این اثر فرزندی خیالی را - که اینبار نه شاهزاده و امیرزاده است و نه بزرگزاده وتنها، کودکیست عادی از طبقهی متوسط - طرف صحبت قرار داده و قصد دارد یکباره و بهطور ناگهانی، او و همنسلانِ او را هدایت کرده و روشنگری کند.
اگرچه که جنبشِ گرانقدرِ مشروطهخواهی با تلفات سنگین و جبرانناپذیر از مسیر اصلی خود منحرف شده و به سرانجامی بسامان نمیرسد اما با اینحال تلاشگرانِ اصلاحاتِ اجتماعی از پا نمینشینند و بر خواستهها پای میفشارند ... و راهِ اصلاحات کمابیش ادامه مییابد ....
عواملی دیگر نیز دست به دستِ هم داده و جامعه اندکی از وضعیتِ رقتبارِ پیشین بهدر میآید ... عواملی چون: گسترش ارتباطات با غرب، درآمد حاصل از نفت، واردات تکنولوژی و وارداتِ علمِ حاضروآماده از کشورهای پیشرفته، و الگوبرداری از راهوروشِ زندگی مدرن در کشورهای پیشرفته ...
مکتبها جمع میشوند و مدارس نو بهسرعت – و دستِکم در سطح شهرها- برپا میگردد.
بهسببِ زودبازدهیِ تکنولوژیِ وارداتی، ظاهرِ دیگر امور و به تبعِ آن، امورِ کودکان نیز در جامعه، در مدتزمانی نهچندان طولانی و بهسرعت دگرگونیهایی مییابد؛ ولی، تا این تغییر و تحول و اصلاحات در زمینههای فرهنگی نیز جا باز کرده و خود را بنمایاند، هنوز راه درازی در پیش است.
و انتظار ... تا دگرگونیها یکبهیک پیش بیاید، پیشرفتی حاصل شود، و اتفاقی هم در ادبیات بیفتد! ... که سرانجام این اتفاق میافتد! ... ادبیات برای اولینبار در تاریخِ کشورمان، از حالت دستوری و پندواندرزگویی به کودک، کوتاه آمده و مستقیماً گوشهی چشمی به کودکان میاندازد و صدای کودک را انعکاس میدهد:
پروین اعتصامی (1285- 1320 خورشیدی)
در آثارش با عاطفهای زنانه و نگاهی مادرانه به دلسوزی کودکان زبان میگشاید و با بیانِ گوشههایی از زندگیِ آنان، تصاویر رقتبار کودکان را در جامعه مینمایاند. قطعههای تهیدست، بیپدر، طفل یتیم، آشیان ویران، قلب مجروح، هریک برگههایی هستند به دادخواهیِ کودکان بهسببِ رنج و بیدادِ ستمباری که در زندگیشان جاری ست.
و محمدعلی جمالزاده (1270- 1376خورشیدی)
پایهگذار ادبیاتِ داستانی ایران، در داستان سگ زرده، برای نخستینبار، زندگیِ رقتبارِ یک کودک روستایی را محور قرار میدهد. کودکِ یازدهساله ژندهپوش و گرسنه و بیپشتوپناهی که زندگیاش همچون جانوران میگذرد ... همسانیِ زندگی سگ با کودکِ روستایی، که تمام روز همراه هم به ولگردی و پرسهزنی مشغولند، همچون آینهای وضعیت زندگی روستاییان تهیدست ایرانی را در آن دوره بازتاب میدهد.
با پایهگذاریِ ادبیات نو، وهمزمان با ظهوراولین نسل از نویسندگانِ این دست، کودک نیز، اندک هویتی یافته و گاه صحبتی ویژه از او هم بهمیان میآید: ادبیات نو در لابهلای آثارش جای بیشتری به کودک میدهد:
حال دیگر دغدغههای بنیادین چون داشتنِ مدرسه و کتابِ درسیِ ویژه و مناسب تا حدودی در شهرها از میان رفته، بههمینسبب، نویسندگانی که زندگی کودکان و نوجوانان را در آثار خود بازتاب میدهند، به مسائلی فراتر میپردازند. مشکلات و مسائل، بیشتر فرهنگیاند و ادامهی همان سنّتی که کودک را یا خوار میشمرده، و یا اعتقاد به سختگیری شدید در تعلیموتربیتِ او داشته است.
جلال آلاحمد (1302- 1348) در داستانهایی چون: گناه، گلدسته و فلک، جشن فرخنده.
و رسول پرویزی (1298- 1356) در مجموعهداستانِ شلوارهای وصلهدار، از زاویهی دید و نگاهِ کودک با کودکانِ همنسلِ خود همصدا میشوند.
این دو از نخستین نویسندگانی هستند که ضمنِ پرداختن به بینوایی و بیچارگیِ بچهها، رفتارِ اولیا و مربیان و ناآگاهی وبیتوجهیِ آنان را دررابطه با نیازهای بنیادین کودک و نوجوان بازتاب میدهند. در این آثار، فضاها در خانه و مدرسه هنوز زیر قوانین استبدادی و اهانتبارِ پدران و معلمان و مدیر و ناظم اداره میشود. فحش و توهین و کتک و اتاقِ محبس، فقدانِ رابطهی صمیمی و انسانی بین پدر و فرزند، ومعلم و شاگرد، و وجودِ کماکانِ خرافات در خانواده امری روزمره و بدیهی و از دغدغههای اصلی کودک و نوجوانِ این دوران است. در این آثار علیرغمِ فضای کسلکننده و ستمبارِ آموزشی، گاه شادیهای کودکانه و شرّ و شورِ شیطنتآمیزِ آنان چشم را خیره میکند. بااینحال، کودک و نوجوان مستأصل است. ولی هنوز از صدای اعتراض و فریادِ خشمآگینِ عصیانگر خبری نیست ... فقر در همهی ابعادِ مادی و فرهنگی، در خارج از پایتخت در روستاها و مناطق محروم بیداد می کند.
در این دوره، بنابر آمار و ارقامِ رسمیِ منتشره در آغاز دههی سی، در سال 1331 "تنها 7 تا 10 درصدِ کودکان ایرانی به دبستان میروند و امکان خواندن و نوشتن را دارند. و 90% دیگر از هرنوع تعلیموتربیتی محرومند...."
تا اینکه دههی چهل فرا میرسد. دههی صمد بهرنگی (1318- 1347). نخستین صدای اعتراضِ کودکان به فقرِ بیامان و محرومیتهای شدیدِ اهالی روستا، از میانِ کتابهای صمد بهرنگی (1318-1347) بهگوش میرسد. این آموزگارِ جوانِ خطهی آذربایجان، پس از سالها تدریس در روستاها و نگاهِ دلسوزانه و دقیق و متعهدانه به مسائل و دغدغههای کودکان، ابتدا در سال 1344 کتابِ " کندوکاو در مسایل تربیتی ایران" را، که پژوهشی ارزشمند و کارشناسانه در انتقاد از شیوهی رایجِ آموزشی در میان قشر فرودستِ ایران بود، بهمنظورِ چارهاندیشی و گرهگشایی از مشکلات، چاپ و منتشر میکند. مخاطبِ این اثر، بزرگسالانِ متولیِ امرِ آموزشوپرورش کودکان در کشور هستند.
ولی این کتاب، که گویی بر مسئولینِ دولتی بسیار گران آمده، بیدرنگ با برخوردی ناشایست و انکارگرانه از سوی مسئولینِ امر مواجه شده و سرسختانه رد میشود.
آنگاه نویسنده درحالیکه برای حل مشکلات و معضلات، از مخاطبِ مسئول و بزرگسالش جوابی نگرفته، ناامید و بهناچار، در آثار بعدیاش، اینبار مخاطب را، خودِ کودک قرار میدهد، و شاید هم از سرِ بیچارگی، به این باور میرسد که: ادبیات کودک، ضمن اینکه باید کودک را پرورش دهد، ببالاند و تعالی دهد، میبایست خودِ او را هم در جریان امور قرار داده و به فکر وادارد..! یعنی، کودک خود، باید از مشکلاتش آگاه شود، دراعتراض به آن با همنسلانش همصدا شود، و حتی در چارهجویی و گرهگشایی، خود نیز پیشقدم شود ..!
صمد پس از آن، بیدرنگ، داستانهای اولدوز و عروسک سخنگو، اولدوز و کلاغها، ماهی سیاه کوچولو، پسرکِ لبوفروش، یک هلو هزار هلو، و بیستوچهارساعت در خواب و بیداری، را بهترتیب در سالهای 1345، 1346، 1347، 1348 مینویسد و چاپ و منتشر میکند ... آثاری که تکتکِ آنها در دادخواهیِ محرومیت ِ کودکان، تبدیل به فریادی میشود و مدتزمانی چند – بیش از یک دهه - در سرتاسر کشور طنینانداز میگردد.
بیگمان اگر برخوردِ مسئولانِ امر با نخستین اثر انتقادیِ صمد بهرنگی - یعنی کتابِ کندوکاو در مسائل تربیتی ایران - به شکلِ صحیح و سازندهای صورت میگرفت، چهبسا که در آثار بعدیِ وی حدومرزِ مخاطبِ کودک و بزرگسال مخدوش نمیشد و اشکالِ مخاطبشناسی پیش نمیآمد ... و ادبیاتِ کودک هم از آن پس، با مخاطبِ کودک، فقطوفقط آندسته از مسائل و دغدغههایی را درمیان میگذاشت که در چارچوبِ تواناییِ درک او و نیازهای معنوی او باشد و نه غیر از آن!!!
پس از صمد، رهروان و ادامهدهندگانِ مشی وسبک او، که آنان نیز عمدتن آموزگاران روستا بودند، با رئالیسمی بهمراتب تلختر و عریانتر، و اغلب بدونِ فانتزیِ موجود در آثار صمد، به خلق آثاریچند پرداختند.
علیاشرف درویشیان (1320- ) با آثاری چون: از این ولایت ، آبشوران، فصل نان، و همراه آهنگهای بابام؛ و منصور یاقوتی (1327- ) با مجموعهداستانهای زخم، با بچههای ده خودمان، آهودره، مردان فردا، گل خاص، و پاجوش صدای کودکانِ فرودست، زحمتکش و فقرزدهی روستاها، شهرهای کوچک و حاشیهنشینِ شهرهای منطقهی غرب کشور را بهگوشِ همگان رساندند.
و امین فقیری (1323- ) نویسنده - آموزگار دیگری که در همین دوره با آثاری چون: دهکدهی پرملال، کوچهباغهای اضطراب، کوفیان، و غمهای کوچک، فقرزدگی و بیفرهنگی و شدتِ اعتقادات خرافی را در ارتباط با زندگیِ دشوار و ملالانگیزِ کودکانِ روستاهای خطهی فارس بازنمایاند.
و شوربختیِ کودکانِ این سرزمین را گویی پایانی نیست ... و همچنان و بیوقفه حکایتها دارد و روایتها دارد از زبان و قلمِ نویسندگانی چون:
احمد محمود (1310-1381)، محمود کیانوش (1313- ) محمود دولتآبادی (1319- )، ناصر ایرانی(1316- )، قاضی ربیحاوی (1335- )، محمود گلابدرهای (1318- )، جواد مجابی (1318- )، هوشنگ مرادی کرمانی (1323- )، محمدرضا صفدری (1333- )، هوشنگ عاشورزاده (1323- )، منیرو روانیپور (1333- )، پرویز دوایی (1314- )، حسین مرتضائیان آبکنار (1345- )، محمدرضا یوسفی (1332- )، فریده خردمند (1334- )، داود غفارزادگان (1338- )، جمشید خانیان (1340- )، میترا داور (1344- )، محبوبه میرقدیری (1337- )، فریبا وفی (1341- )، ناهید طباطبایی (1337- )، رضا قاسمی (1328- )، احمد اکبرپور (1349- )، حمیدرضا شاهآبادی (1346- )، محمدرضا بایرامی (1344- )، مرجان شیرمحمدی (1352- )، ملاحت نیکی (1353- ) و ... و ...
آثار این نویسندگانِ دلسوز و متعهد، و بسیار نویسندگانِ دیگر، که نامشان ناخواسته در اینجا از قلم افتاده، بدون شک آینههایی هستند تمامنما از کودکانِ همعصرِ آنان ....
چنانکه پیشتر نیز گفته شد: ادبیات از سویی آینه است، و از دیگر سو چراغ ! آینهاش زشت و زیبا را، و کژ را و کوله را بازمیتاباند ... و چراغش روشنی میبخشد تا راستی و درستی و زیباییها به دیده درآیند و راه نمایان بشود از چاه ...
وگفتیم که: در هر دارودیاری صاحبان قلم و صاحبان اندیشه، آینهداران و چراغدارانِ آن وادیاند.
در ایرانِ ما آیا ماجرا چیزی بهجز این بوده؟! ... آیا ادبیاتِ ما چیزی جز این میخواسته که آینهای باشد راستنما و چراغی باشد روشن و راهنما؟! ... بدونِ شک، در اغلبِ آثار شاخص جز این نبوده است!!
پس غفلت و کوتاهی از که بوده و از چه بوده ؟!
میگویند در دلِ هر کتابِ خوب، چراغی کوچک روشن است و چراغهای کوچک میتوانند آسمان را چراغانی و شب تیره را به روز روشن بدل کنند!
ای کاش میشد که در چارهاندیشیهامان، بیشتر به کیفیت فکر میکردیم!!
و ای کاش در خاطرمان میماند که: "کیفیتِ کتابهاست که کیفیتِ انسانها را میسازد!"
صوفیا محمودی - پروانه فخامزاده
پائیز 1393
متن کامل و منابع آماری این مقاله را میتوانید در مجموعهمقالات سمینار شورای کتاب کودک با نام: ادبیات، کودک دیروز، کودک امروز مطالعه فرمایید.